#خشم_و_سکوت_پارت_33

خوشبختانه لئون متوجه نگاه های پل به دو دختر بلوند نشد و تارا سعی کرد با نگاه به پل اخطار دهد . اگر پل می خواست این طور بی پروا عمل کند سوءظن لئون را برمی انگیخت و باعث می شد او پی ببرد آن ها چیزی را از او مخفی می کنند و در این صورت اگر تارا نقشش را استادانه هم بازی می کرد ، دیگر فایده ای نداشت . به دلیل این که پل اخطار تارا را دریافت نکرده بود ، تارا لب هایش را کمی غنچه کرد تا خودش را برای او لوس کند و گفت :

- عزیزم کجایی ؟ داری به چی فکر می کنی ؟

پل با شنیدن این حرف از جا پرید و با حالت عاشقانه ای لبخند زد و گفت:

- متاسفم عزیزم داشتم اون طرف به اون مرد قایق سوار نگاه می کردم به نظر می یاد قایقش شکاف برداشته.

اندرولا چشمانش را بر هم زد و گفت :

- شکاف برداشته ؟ در مورد چی صحبت می کنی ؟ اون مرد که داره با خیال راحت به طرف ساحل می یاد ؟

- ا … ؟ شاید من اشتباه کردم .

تارا نفس عمیقی کشید . پل اصلا” تیز و زبل نبود .

اندرولا همچنان در مورد سفرهایی که تارا باید بکند صحبت می کرد ولی هیچ قرار مشخصی گذاشته نشد .

تارا گفت از این گونه استراحت کردن کاملا” راضی و خرسند است و افزود که :

- فعلا” تا مدتی که اینجام دیدن همین جزیره برام بسه . بعد از ازدواج با پل وقت زیاد دارم که از همه ی جاهای دیدنی یونان دیدن کنم .

نگاه تارا قبل از این که لئون سرش را برگرداند و با پل شروع به صحبت کند ، لحظه ای به چشمان لئون افتاد ؛ همان حالت عجیب هنوز در نگاه او بود ، او شدیدا” اخم کرده بود .

اندرولا گفت:

- باشه ، این کارو می ذاریم برای بعد ، منم فکر می کنم بعد از ازدواج فرصت بیشتری دارین به تماشای جاهای دیدنی برین . ولی در هر حال اگه بازم تصمیمت عوض شد و خواستی گشت و گذار بکنی ، هنوز وقت داریم .

آن روز اندرولا با دوستانش که در آن طرف جزیره زندگی می کردند ، برای شام بیرون رفت و پل هم که تمام روز سردرد داشت ، رفت که استراحت کند .

لئون قبل از شام بعد از رفتن به طبقه بالا از حال پل جویا شد و به تارا اطلاع داد که :

- پل به خواب عمیقی فرو رفته . تارا متاسفم امشب مجبوری همنشینی منو تحمل کنی . مخالفتی که نداری ؟

چراغ های اخطار دهنده ، چراغ های قرمز ! در ذهن تارا چشمک زدند . با توجه به این که چهره ی لئون حالت کسالت و بی حوصلگی داشت و رفتارش رویهم رفته بی تفاوت به نظر می رسید ، هیچ دلیل خاصی برای این چراغ های قرمز وجود نداشت .

تارا تبسمی کرد و گفت:

- البته که نه .

بعد فکری کرد و افزود :


romangram.com | @romangram_com