#خشم_و_سکوت_پارت_27

پل غرغرکنان گفت:

- حالا کو تا بیست و پنج سالگی ! من اصلا” نمی تونم تا اون موقع منتظر بمونم .

- به نظر تو یه آدم بیست و پنج ساله جوون نیست ؟ خب من اصلا” این طور فکر نمی کنم . چون خودم بیست و پنج ساله ام .

تارا این را به پل یادآور شد و پل سریعا” عذرخواهی نمود ولی تارا لبخند زد و گفت:

- مهم نیست ، من خودمو پیر نمی دونم .

آن ها در باغ قدم زدند و به سمت درختان رفتند ، آن جا در میان درختان نمی شد آن ها را در خانه دید . تارا کسل شده بود چون اگر به خودش بود هیچ گاه یک پسر بیست ساله را برای مصاحبت و همراهی انتخاب نمی کرد و وقتی عاقبت توانست بگوید:

- « حالا می توانیم برگردیم . غیبت ما به اندازه کافی طولانی بوده که لئونو متقاعد کنه با هم خوش گذروندیم . » احساس آرامش کرد.

پل خندید و گفت:

- همونجوری که تو اولین ملاقاتمون گفتم ، تارا تو خیلی جذابی و من مطمئنم اگه از یه نسل بودیم ، حتما” عاشقت می شدم.

تارا گفت:

- از یه نسل ! واقعا” که ! من دیگه اونقدرام از تو بزرگتر نیستم .

- بازم متاسفم ، اما می دونی همسر آینده من حداکثر باید حدودا” پونزده سالش باشه که ده سال از تو کوچیک تر می شه.

تارا خنده کنان گفت:

- نمی شه موضوع رو عوض کنیم . من روی سنم حساسیتی ندارم.

وقتی آن ها به ایوان رسیدند لئون تنها بود ، پل عذری آورد و رفت و تارا در این لحظه خودش را با مردی که قلبا” از او بدش می آمد ، تنها دید .

لئون به آرامی صندلی را برای تارا جلو آورد و گفت:

- بیایید این جا بنشینید و از این نسیم خنک شبانه لذت ببرید .

تارا با قبول دعوت او بر صندلی نشست و از خودش پرسید باید در مورد چه موضوعی صحبت کنند ، اما خوشبختانه مدت زیادی در این نگرانی باقی نماند ، زیرا لئون شروع به پرسش از او در مورد خانواده اش نمود .

لئون پرسید :

- خانواده تون از نامزدی شما اطلاع دارن ؟

- هنوز نه .


romangram.com | @romangram_com