#خشم_و_سکوت_پارت_26

- فکر می کنم که شما دو تا می خواین با هم تنها باشین ، خودتونو به خاطر رعایت ادب معذب نکنین ، موندن تارا در این جا نسبتا” کوتاه ، پس باید حداکثر استفاده رو از وقتتون بکنین که با هم باشین . برید به باغ و خوش باشین .

در چشمان لئون وقتی به تارا نگاه می کرد ، برق بدبینانه ای می درخشید.

با شنیدن این جمله که به باغ برید و خوش باشین ، سرخی چهره تارا بیشتر شد . لئون نه تنها به آن ها دستور می داد بلکه به نظر می رسید که این فکر که دختری بیست و پنج ساله با پسری بیست ساله معاشقه کند را مشمئز کنننده و چندش آور می دانست . تارا خودش هم به این مسئله اذعان داشت و این باعث می شد که خشمش نسبت به لئون بیشتر شود . به محض این که از دید لئون و اندرولا که در ایوان نشسته بودند خارج شدند ، تارا به پل گفت:

- برادر تو آدم دمدمی مزاجی یه . من قبلا” فکر می کردم منو به عنوان همسر تو قبول داره ، اما حالا دیگه شک دارم .

پل با بی تفاوتی گفت:

- اهمیتی نده . تو هیچ وقت نمی فهمی که اون واقعا” از تو خوشش می آید یا نه ؟ ما باید فقط تا وقتی که پولمو بده به این روش ادامه بدیم ، فکر این که باید تا پنج سال دیگه بدون پول بمونم منو می کشه . تارا تو نمی دونی چقدر قرض دارم .

- تو مقروضی ؟

- مگه غیر از اینم می تونه باشه ؟ من از تمام دوستام قرض گرفتم ، حتی مجبور شدم سراغ نزولخورا هم برم.

- نه ! این کارو که نکردی ؟

- چرا ! این موضوع حقیقت داره.

پل واقعا” عاجز و درمانده به نظر می رسید و تارا قلبا” برای او متاسف بود . این که با داشتن این همه پول و ثروت مجبور شود از دیگران قرض کند ، واقعا” شرم آور بود .

- نمی تونی این موضوع رو به لئون بگی ؟ حتما” اون می فهمه که مقرری تو کمه ! لئون خودش می گفت پولی که به تو می ده بیش از حد نیازته .

تارا به خاطر آورد که لئون را برای این دروغ تعمدی مورد سرزنش قرار داده بود .

- خب ، بهش بگو که امورت با این پول نمی گذره و احتیاج به پول بیشتری داری .

اما پل قبل از این که تارا حرفش را تمام کند سرش را تکان داد و با اوقات تلخی گفت:

- اون این حرفا به گوشش نمی ره . من بارها و بارها این کارو کردم ، اما بهش اثر نمی کنه . اصلا” فایده ای نداره . فکر کنم قبل از این که به مالم برسم پیرمرد شدم !

با شنیدن این حرف تارا نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد و پل هم در مقابل به او نگاه انتقاد آمیزی انداخت و با همان اوقات تلخی گفت:

- اصلا” خنده دار نیست.

تارا به خودش فکر کرد که پل واقعا” بچه است . لئون درست گفته بود که یک زن در بیست سالگی بسیار پخته تر و عاقل تر از مردی در همین سن است ، و در مقایسه با یک زن بیست و پنج ساله او واقعا” هم چیزی جز یک بچه نبود و تارا کاملا” در این مورد با لئون موافق بود.

تارا با اندکی تندی گفت:

- تو سن بیست و پنج سالگی نمی شه گفت کسی پیر شده.


romangram.com | @romangram_com