#خشم_و_سکوت_پارت_19
- چند سالتونه ؟
در لحن صدای او حالتی بود که نشان می داد این سوال برای او اهمیت خاصی دارد . تارا احساس کرد که لئون می خواست این سوال را زودتر بپرسد اما چون فکر کرده سوال حساسی است در پرسیدن آن درنگ کرده است .
تارا سرش را بلند کرد تا واکنش لئون را در موقع شنیدن جوابش ببیند و بعد گفت :
- بیست و پنج سال .
چشمان لئون با شنیدن این پاسخ ریز شدند .
- پنج سال بزرگتر از پل ! این اختلاف سنی براتون مهم نیست ؟
خون به چهره تارا دوید و با حالت تدافعی گفت :
- به نظر من این مسئله اونقدرا هم مهم نیست .
لئون با ملایمت گفت :
- یه مرد تو بیست سالگی خیلی خام تر و بی تجربه تر از زنی در همین سنه و در مقایسه بت یه زن بیست و پنج ساله فقط یه بچه است .
خشم در چشمان تارا زبانه کشید و چشمانش را به چشمان لئون دوخت . او سعی داشت چه چیزی را ثابت کند ؟ به نظر می رسید که او از قبل به نتیجه رسیده بوده که تارا دختر فرصت طلبی است . تارا بعد از فرو نشستن خشمش با فکر این که لئون در مورد چیزی نگران است که اصلا” وجود نداشت خنده اش گرفت . ولی به هر حال تارا موفق شد که ظاهری خونسرد به خود بگیرد اما هنوز تردید داشت که لئون از برق چشمانش پی به موضوع نبرده باشد .
واقعا” جالب بود او نگران چیزی بود که اصلا” وجود نداشت . تارا با خود فکر کرد و گفت بگذار کمی هم او نگران شود این برایش مفید است .
من فکر نمی کنم متوجه منظور شما شده باشم آقای ، آقای …
تارا درنگ کرد و ابروانش را به حالت پرسشگرانه ای به تصور این که لئون به او بگوید او را با نام کوچکش خطاب کند بالا برد
ولی لئون در جواب تنها به ارامی گفت :
- مطمئنم فهمیدید چی می گم ، من کاملا” واضح و صریح صحبت کردم .
سرخی چهره تارا بیشتر شد . لئون با آن نخوت و برتری که داشت شکست ناپذیر بود .
تارا به خشم آمد و این بار خشمش به آسانی فرو ننشست ، زیرا این خشم زائیده عدم توانایی او در برخورد مناسب با برادر با ابهت پسری بود که تارا به او قول همکاری داده بود .
تارا در حالی که وانمود می کرد رنجیده است ، پرسید:
- شما فکر می کنین من برای پل پیرم ؟
لئون یه نگاه سطحی به او انداخت و به آرامی گفت :
romangram.com | @romangram_com