#خشم_و_سکوت_پارت_18

اندرولا لبخند فریبنده ای به لئون زد و گفت:

- خواهش می کنم لئون خواهر جدیدمو در مورد من به اشتباه ننداز ، اونقدرا هم که تو می خوای مردومو متقاعد کنی من حواس پرت نیستم .

اما لب های انعطاف ناپذیر لئون هیچ پاسخی به لبخند او نداد .

لئون گفت:

- این چیزیه که تارا وقتی خودش تورو بهتر شناخت باید درباره ش تصمیم بگیره.

بعد در حالی که شلوار سفیدش را صاف می کرد نشست و به پشتی کاناپه تکیه داد و دوباره چشمانش را به تارا دوخت . خیلی مسخره بود ولی تارا احساس می کرد که لئون از او خوشش نمی آید . تارا سعی کرد این فکر را از ذهنش خارج کند و به خودش تلقین کند که عدم علاقه لئون به او تفاوتی برایش ندارد ، اما با اکراه پذیرفت که نمی تواند عدم تایید لئون را نادیده بگیرد و این موضوع باعث دلخوری و ناراحتی اش شد . چطور لئون می توانست در این مدت کوتاه و با این برخورد از او خوشش نیاید ؟ تارا قاطعانه به خودش می گفت حتما” اشتباه کرده است .

لئون بعد از مدتی نگاهی به اندرولا انداخت و گفت :

- ممکنه مارو تنها بذاری . می خوام با تارا خصوصی صحبت کنم .

اندرولا بلافاصله بلند شد و با اکراه گفت :

- باشه ، می رم ببینم پل چی کار می کنه ، گفته بود می خواد چند تا نامه بنویسه .

لئون به در که پشت سر اندرولا بسته شد نگاه کرد و بعد رویش را به طرف تارا برگرداند و کاوشگرانه به او چشم دوخت . تارا خیلی زود فهمید که هدف لئون از خیره شدن به او تشخیص افکار و عقاید او است نه ظاهر و شکل و قیافه اش . تارا می خواست جو صادقانه ای به وجود آورد ولی سرخی گونه هایش قابل کنترل نبودند . این یونانی جسور با سیمایی به سبک یونانیان باستان و با چشمان سیاه با نفوذش هر کسی را دستپاچه می کرد و فریفتن او کار آسانی نبود . و اگر تارا می خواست شانسش را از همین ابتدای کار از دست ندهد باید خیلی مراقب می بود . تصور این که لئون در همان برخورد اول از او بدش آمده باشد، باعث می شد تارا فکر کند لئون هرگز به او اطمینان پیدا نخواهد کرد . البته که او باید در برخورد با لئون – که برحسب اتفاق فامیل او هم دورکس بود – محتاط باشد . زیرا در غیر این صورت او باعث شکست پل می شد .

لئون در صندلی اش بیشتر فرو رفت و اظهار نمود :

- لازم نیست بگم این نامزدی تا چه حد برای من غیر منتظره بود . چند وقته برادرمو می شناسین ؟

تارا از این که حداقل در این مورد می توانست حقیقت را بیان کند احساس آسودگی خیال کرد و گفت :

- فقط چند هفته ست .

- فقط چند هفته ؟ اولین بار کجا اونو دیدین ؟

پل قبلا” به او گفته بود که به لئون بگوید آن ها در یک مهمانی با هم آشنا شده اند و تارا با بیان اولین دروغش سرش را پایین آورد . او احساس گناه نمی کرد و فقط کمی دستپاچه و آشفته بود ، زیرا این حیله تنها راهی بود که پل را به ارثیه اش می رساند . تارا برای این که از نگاه با نفوذ لئون در امان بماند ، سرش را همچنان پایین نگه داشته بود و اصلا” به ذهنش خطور نمی کرد که ممکن است این دوری جستن از نگاه لئون باعث شود که لئون به او شک کند .

لئون متفکرانه با لحن تحکم آمیزی گفت :

- صحیح . خب ولی به این زودی ها که قصد ازدواج ندارین ؟

- نه … نه تا وقتی که پل درسش تموم بشه .

لئون پرسید :


romangram.com | @romangram_com