#خشم_و_سکوت_پارت_17
و سکوت کرد ، ولی بعد شانه اش را بالا انداخت و به تارا اعتماد کرد و گفت :
- چون قراره یکی از اعضای خانواده بشی اشکالی نداره که بدونی تارا ، لئون آدم خشکیه و تا حدی گوشه گیر و خودرایه ، به خاطر همین مطمئنا” زنی رو که بگیره مثل خودشه.
تارا هیچ اظهار نظری در این مورد نکرد . او باز هم دچار عذاب وجدان شده بود هر کلمه اندرولا برایش مانند نیش خنجر بود .
تارا قبل از این هم می دانست که احساس شرم و گناه خواهد کرد و وقتی عاقبت این دختر صادق از به هم خوردن نامزدی آن ها مطلع می شد ، خیلی از خودش خجالت می کشید و این که اندرولا هیچ گاه از حقیقت ماجرا آگاه نمی شد هم باعث تخفیف عذاب وجدان تارا نمی گردید . اندرولا دوباره شروع به صحبت کرد ولی وقتی که از پنجره لئون را دید حرفش را قطع کرد . تارا سرش را برگرداند و بنز سفید رنگی را قبل از این که در کنار خانه بایستد در حال حرکت دید . و بی اراده شروع به صحبت کرد:
- برادر خونده ی شما …
و بعد مجذوبانه به مردی که با ابهت خاصی از میان چمن های سبز می گذشت خیره شد .
او در مقایسه با یونانی های دیگر بسیار با شکوه و بلند قامت بود و هیکلی موزون و لاغر داشت . او چنان اعتماد به نفسی داشت که انگار فرزند راستین زئوس است . او مانند برادرش پوستی تیره و برنزه داشت ولی خیلی جذاب تر از برادرش به نظر می آمد و در حرکاتش نشانه ای از شکوه و پختگی به چشم می خورد . او به چالاکی از ایوان عبور کرد و وارد اتاق شد و با چشمانش که به سیاهی زغال بود ، سرد و بی روح به تارا خیره شد.
پس از آن که اندرولا آن دو را به هم معرفی کرد لئون با تارا دست داد و بعد از احوالپرسی های معمول گفت :
- پرواز خوبی داشتین ؟
تارا سرش را به علامت تصدیق تکان داد و به طور ناخودآگاه انگشتانش را که بر اثر فشار دست لئون درد گرفته بودند را مالش داد .
- بله متشکرم.
با اطلاع از این که تمام یونانیان به خوش آمدگویی های پر آب و تاب معروف هستند ، غفلت لئون در این مورد بسیار قابل توجه و نومید کننده بود .
- من مایل بودم خودم شخصا” به استقبال شما بیام اما متاسفانه فشار کاری زیاد مانع از این کار شد .
چقدر خشک و رسمی ! تارا در حالی که به چانه محکم و دهان جدی لئون نگاه می کرد با خود در شگفت بود که آیا او هرگز سر تعظیم در برابر کسی فرود می آورد .
اندرولا گفت:
- من خودم اونجا بودم و همه چیزو روبراه کردم .
لئون به طرف اندرولا برگشت و نگاهش بر ساق های زیبای پای اندرولا افتاد . تارا به طور غریزی می دانست که اگر به خواست لئون بود او ترجیح می داد خواهرش لباس های تیره و بلند بپوشد ، اما دامن اندرولا بسیار کوتاه بود .
لئون با لحن خشکی زمزمه کرد:
- چه کار شاقی !
اما این لحن صحبت تنها باعث خنده ی اندرولا شد . با وجود این که او در صحبت هایش از برادرش به عنوان موجود ترسناک و مستبد یاد کرده بود ، اما واضح بود که برخلاف پل بدبخت که از دیر رسیدن ارثیه اش می ترسید ، هیچ واهمه ای از لئون نداشت و این به آن علت بود که او پرونده سفید و خوبی پیش لئون داشت .
romangram.com | @romangram_com