#خشم_و_سکوت_پارت_16
پل با بی اعتنایی پرسید:
- کجا رفته؟
- می خواست کسی رو تو تروزون ببینه .
پل نگاهی کاوشگرانه ای به تارا انداخت و او را راحت و مطمئن دید . ولی علی رغم این ظاهر آرامش تارا تا حدی می ترسید . ولی چرا باید می ترسید ؟ او فقط می خواست دو هفته نقش بازی کند و بعد از آن دیگر هیچ وقت چشمش به این اشخاص نمی افتاد ، و مسلما” با لئون دیگر سروکاری نداشت .
یک ساعت گذشت ولی خبری از لئون نشد . آن ها به داخل خانه رفتند و بعد پل دخترها را در هال تنها گذاشت و گفت می خواهد به اتاقش برود و چند نامه بنویسد.
اندرولا در حالی که به تارا تبسم می کرد ، پاهایش را روی هم انداخت و به پشت کاناپه تکیه داد و بعد گفت:
- از خودت بگو .
تارا نگاهی به اطراف کرد و با تعجب هیچ نشانه ای از سمبل های مقدس یونانی ندید . آن چه او می دید خانه ای بود به سبک غربی تزئین شده بود ، صندلی های راحتی با روکش های طلایی رنگ ، میزهای میناکاری شده و بوفه های مملو از چینی ها و یشم کمیاب ، یکی از بوفه ها تنها به ظروف نقره ای گرجستانی اختصاص داده شده بود .
تارا در جواب سوال مشتاقانه اندرولا گفت:
- چیز زیادی ندارم بگم . همون طور که پل حتما” گفته نامزدی ما درست بعد از آشنایی مون صورت گرفت .
در این جا تارا مکثی کرد و با دلخوری به انگشترش نگاهی کرد . این انگشتر ، انگشتر نامزدی جون بود که بدون اطلاع استوارت به او قرض داده بود . این کار درستی نبود ، تارا از این که این دختر دوست داشتنی را گول بزند ، متنفر بود . ولی برای کمک به پل به این کار تن در داده بود و این تازه آغاز کشمکش او با وجدانش بود .
اندرولا تبسم کنان وبا نگاهی مشتاق ، مصرانه گفت:
- اما خود تو ، فامیلی داری؟
- پدر و مادرم تو وست ایندیز هستن .
تارا اجبارا” شرح مختصری درباره ی خودش و خانواده اش بیان کرد و طبیعتا” درباره ی نقشه اش برای رفتن به شمال انگلستان چیزی بازگو نکرد .
اندرولا لبخند زد و در حالی که دسته ای از موهایش را بین انگشتانش می تاباند ، گفت:
- خیلی دلم می خواد به انگلیس بیام و ببینمت ، اما تا تابستون بعد تعطیلی ندارم که تا اون موقع هم حتما” تو با پل ازدواج کردی.
بعد اندرولا به طور ناگهانی گفت:
- راس راسی خوشحالم که تو همون طوری هستی که می خواستم ، می دونی خواهر شوهر شدن یه خورده ترس داره ! همیشه فکر می کردم که نمی تونم زن برادرمو دوست داشته باشم ، ولی مطمئنم که از دختری که زن لئون بشه خوشم نمی یاد ، چون قطعا” مثل خود لئونه …
در این جا اندرولا ناگهان از صحبت بازایستاد و گفت:
- وای !
romangram.com | @romangram_com