#خشم_و_سکوت_پارت_103

تارا ، اندرولا را که با قدم های سست و شل خارج می شد ، تماشا کرد .

- تو هیچ نمی دونی مارتین چه جور آدمیه .

تارا این حرف را خشن تر از آن چه می خواست بگوید ، بیان کرد .

- این خیلی غیر منطقیه که بدون این که حتی ببینیش دربارش قضاوت کنی . تو هیچ دلیل نداری که ثابت کنه اون فقط به پول اندرولا علاقمنده .

چشمان لئون برقی زدند اما جواب تند ، سرد و مغرورانه ای که تارا خودش را برای آن آماده کرده بود ، از طرف او نیامد . تارا در حالی که از جواب ندادن لئون متعجب شده بود ، با دقت به او نگاه کرد و احساس کرد او کلماتش را با دقت انتخاب می کند .

- به زودی می فهمیم مگه نه ؟ اگه بعد از این که فهمید اندرولا تا دو سال و نیم دیگه هم ثروتمند نمی شه باز هم مشتاق بود با اندرولا ازدواج کنه ، شاید اون موقع نظرمو نسبت بهش عوض کنم .

لب های لئون از حرکت ایستادند و به نظر رسید عمیقا” غرق در افکارش شد . تارا احساس کرد لئون دارد به او و پل فکر می کند و به یادش آمد چقدر پیوندی که آن ها را به هم مرتبط کرده بود ، سست و ضعیف بود . ماجرای نامزدی او و پل باعث می شد لئون نسبت به اندرولا سختگیرتر از آن چه باید باشد ، شود و با این فکر یک بار دیگر تارا خشم شدیدی نسبت به پل احساس کرد . آیا او باید تمام حقایق را برای لئون تعریف کند ؟ بعد از آن که این سوال را لحظه ای در ذهنش مورد بررسی قرار داد ، برخلاف میل باطنی اش تصمیم گرفت این کار را نکند . دلایل زیادی وجود داشت که تارا بخواهد در مورد این ماجرای دردسر ساز به طور کامل اعتراف کند و حقایق را بگوید اما مثل قبل تنها توانست منظره ی تحقیر شدنش توسط لئون و عصبانیت او نسبت به پل را تجسم کند .



ریکی بعد از آخرین ملاقاتش با تارا چندین نامه برای او فرستاده بود که او به همه ی آن ها جواب داده بود . تارا از این بابت که تمام نامه ها در غیبت لئون رسیده بودند ، خوشحال بود ولی می خواست قبل از آن که لئون متوجه شود که او و ریکی بهم نامه می نویسند ، به این مکاتبات پایان دهد چون مطمئن بود که اطلاع از این مسئله شوهرش را از کوره بدر می برد . لئون سر موضوع ملاقات ریکی فقط چون تارا مریض شده بود خیلی جار و جنجال به پا نکرده بود ولی تارا جدا” عقیده داشت کوچک ترین مسئله ای می تواند حالت غیر قابل پیش بینی شوهر او را تبدیل به عصبانیت کند ، بنابراین چند بار در نامه هایش به ریکی اشاره کرد که می خواهد به این مکاتبات خاتمه دهد . این اشارات عمدا” نادیده گرفته می شد و وقتی اندرولا هنوز در خانه بود ، چیزی که تارا از آن می ترسید اتفاق افتاد . ساواس مانند همیشه نامه ها را از صندوق پست جمع کرد و به لئون داد ، او تقریبا” شش نامه را سرسری زیرورو کرد و بعد یکی را که به نام اندرولا بود روی میز هال گذاشت و دیگری را به تارا داد . چشمهای او لحظاتی به دقت دستخط روی نامه را برانداز کرد ، در این مدت تارا که با یک حس درونی حدس می زد ، ریکی نامه را فرستاده است با سکوتی سرشار از ترس و نگرانی منتظر ایستاد .

- متشکرم .

لئون با لحن بسیار ملایمی پرسید:

- از برادرته ؟

نگاه لئون حتی بعد از آنکه نامه را به دست تارا داد ، به آن بود . تارا که قادر نبود دورغی را که نوک زبانش بود به زبان بیاورد ، جواب داد :

- ا…ن…نه .

لئون به نرمی و آهنگی پرسشگرانه گفت :

- ظاهرا” دستخط یه مرده .

تارا به زحمت آب دهانش را فرو داد .

و در آخر اعتراف کرد و گفت :

- این از طرف ریکیه .

تارا از دست نامزد قبلیش به خاطر سماجتش در نامه نگاری خشمگین بود و خیلی بیشتر از دست خودش به خاطر این ترسی که از به پا شدن غضب شوهرش داشت و چون سوال لئون را حتی قبل از آن که او دهان باز کند ، پیش بینی می کرد ، گفت :




romangram.com | @romangram_com