#خشم_و_سکوت_پارت_102
لئون به آرامی حرف او را تصحیح کرد و گفت :
- فکر کنم بهت گفتم تا هفت سال و نیم دیگه نمی تونی بگیریش .
او حتی با دیدن ریزش اشک های اندرولا همچنان بی تفاوت باقی ماند .
- این اصلا” منصفانه نیست ! من نمی دونم چرا پدرم این اختیارو به تو واگذار کرد ! من این همه صبر نمی کنم ، نه من این کارو نمی کنم .
لئون با لحن تندی دستور داد :
- لطفا” صداتو پایین بیار ، گریه کردن هیچ سودی نداره . اگه بخوای برخلاف خواست من ازدواج کنی باید منتظر عواقبشم باشی . من امیدوار بودم تو درساتو با جد و جهد دنبال کنی تا بتونی مدرکتو بگیری ، اما حالا که خودت می خوای درستو ول کنی حرف دیگه ای باقی نمی مونه . من در مورد این که تورو تو دانشگاه نگه دارم هیچ اختیاری ندارم .
اندرولا چیزی نگفت و چشمانش را با دستمال پاک کرد . تارا و لئون هر دو لحظه ای به او نگاه کردند و سپس تارا برای اولین بار وارد بحث آن ها شد و گفت :
- لئون تو نمی تونی این مرد جوونو خودت ببینی و از این طریق بفهمی اون چه جور آدمیه . ممکنه اون مناسب ترین شوهر برای اندرولا باشه .
لئون نتوانست جلوی حرفش را بگیرد و با لحن بسیار خشکی گفت :
- همونطوری که پل برای تو بود .
گونه های تارا آتش گرفت . در همین حال اندرولا که داشت اشک هایش را پاک می کرد ، بدون این که روی حرفش فکر کند گفت :
- این منصفانه نیست که من و مارتینو با پل و تارا مقایسه کنی . کاملا” مشخص بود که اونا عاشق هم نبودن .
چشمان لئون با دیدن صورت سرخ تارا برقی زدند و لبخند تمسخرآمیزی که نشانه ی تفریح او از این موضوع بود بر لبان خوش فرمش پدیدار شد .
- در این مورد باهات موافقم ولی موقعیت اونا هیچ سودی عاید تو نمی کنه ، این مارتین معلومه که یه فرصت طلبه ، اما اگه بفهمه باید چندین سال صبر کنه تا دستش به پول تو برسه اونوقته که تو متوجه می شی انقدرها هم علاقه نداره با تو ازدواج کنه .
سر تارا یک دفعه بالا رفت . به نظر می رسید لئون از قبل به راه حل این مسئله فکر کرده بود و در نظر او مسئله به این سادگی بود که مارتین دست از اندرولا بر می دارد و دیگر هیچ مشکلی باقی نمی ماند .
تارا مصرانه گفت :
- تو اصلا” نمی خوای اونو ببینی ؟
تارا که متوجه حالت مضطرب اندرولا شد ، اکنون در چشم های او خشمی از نحوه ی ارزیابی لئون نسبت به محبوبش مشاهده می کرد .
لئون قبل از آن که تارا صحبتش را به اتمام رساند ، سرش را به علامت نفی تکان داد و اندرولا دوباره شروع به گریستن کرد .
لئون خیلی صریح به اندرولا امر کرد و گفت :
- بهتره بری اتاقت و هر وقت تونستی به خودت مسلط بشی بیای پایین .
romangram.com | @romangram_com