#خشم_و_سکوت_پارت_101

لئون در حالی که چشمانش را ریز کرده بود ، به اندرولا نگاه کرد .

- این مارتین چی کار می کنه که می خواد تو رو تو مضیقه مالی نگه داره ؟

اندرولا به سرعت گفت :

- اون نمی خواد منو تو فقر نگه داره ، منظور من این بود که بدون گرفتن ارثیم چیزایی رو که قبلا” عادت داشته باشم ، دیگه ندارم .

- هر مردی معمولا” همسرشو تامین می کنه . پرسیدم برای گذراندن زندگی چیکار می کنه ؟

- اون تو یه اداره کار می کنه و قراره رئیس قسمتشون بشه .

لئون یکی از ابروانش را بالا انداخت و گفت :

- واقعا” ؟ چند سالشه ؟

اندرولا سن او را گفت و همان حرفی که به تارا در پاسخ همین سوال زده بود را به لئون هم گفت :

- او انقدر بزرگ هست که کم عقلی نکنه ، خودتم اگه ببینیش تصدیق می کنی .

لئون که همچنان ساکت و متفکر بود ، بعد از مدتی گفت :

- حالا تو واقعا” تصمیمتو گرفتی با اون ازدواج کنی ؟

اندرولا به آرامی گفت :

- من دوستش دارم .

- و کاملا” مصممی که باهاش ازدواج کنی ؟

- کاملا”.

اندرولا مکث کوتاهی کرد و بعد ادامه داد :

- من دوست دارم هر چه زودتر باهاش ازدواج کنم .

لئون شانه هایش را با بی تفاوتی ، کمی بالا انداخت و گفت :

- پس دیگه حرفی برای گفتن باقی نمی مونه .

- در مورد پولم چی ؟ تو می ذاری تا دو سال و نیم دیگه بگیرمش؟


romangram.com | @romangram_com