#خشم_و_سکوت_پارت_100

تارا اگر حالت صورت شوهرش را ندیده بود ، می توانست از فضای مضحک و خنده داری که با این سخن نسنجیده به وجود آمد ، حسابی لذت ببرد ، چون درست مثل این بود که اندرولا از همان اول با طیب خاطر پته ی خودش را به آب داد . حالا ظاهرا” شانس اندرولا برای رسیدن به ارثیه اش به اندازه ی پل کم و نومید کننده بود .

- تو می گی می خوای ازدواج کنی ، بسیار خوب کی جلوتو گرفته ؟

صدای لئون صاف و آرام بود اما حتی قبل از این که جمله ی بعدیش را بگوید ، می شد انعطاف ناپذیری نهفته ای که حالت اخطاردهنده ای داشت را در صدای او حس کرد .

- من تو موقعیتی نیستم که بتونم جلوی ازدواج تورو بگیرم ، البته باید هفت سال و نیم دیگه برای پولت صبر کنی ، امیدوارم به این مسئله هم فکر کرده باشی .

اندرولا به گریه افتاد .

- من می خوام پولمو تو بیست و پنج سالگی بگیرم چون واقعا” وحشتناکه تو آینده ام مثه الان با کمبود پول مواجه بشم …

اندرولا حرفش را قطع کرد و یک دفعه متوجه شد که هشدار تارا را فراموش کرده و زیر چشمی نگاهی به او انداخت .

- خواهش می کنم لئون اجازه بده پولمو بگیرم . این اصلا” منصفانه نیست که وادارم کنی تا سی سالگی منتظر بمونم ، تا اون موقع من دیگه پیر شدم .

- آدم تو سی سالگی پیره ؟

لئون بدون کوچک ترین نشانه ای از مزاح با لحن خشکی این حرف را زد .

- پس من باید به فرتوتی نزدیک شده باشم .

- ببخشید ، حرف احمقانه ای زدم .

تارا از صندلیش برخاست و گفت :

- من می رم تا شماها تنهایی بتونین راحت تر صحبت کنین .

- نه … نرو .

اندرولا عاجزانه این خواهش را کرد و در همین حال لئون به تارا اشاره کرد که دوباره روی صندلیش بنشیند .

لئون گفت :

- چرا باید بری ؟ تو هم یکی از اعضاء خانواده ای .

تارا درحالی که سخت احساس ناراحتی می کرد ، دوباره روی صندلیش نشست .

اندرولا با صدای آرامی گفت :

- قول می دم از پولم خوب مراقبت کنم ، تو خودت می دونی ، من الانم از پولم خوب نگهداری می کنم .


romangram.com | @romangram_com