#خیانتکار_عاشق_پارت_80

کسی که کامیار انقدر می خوادش یا باید خیلی خوب باشه، یا خیلی خوش شانس...

حتما هست که کسی مثل کامیار رو انقدر عاشق و شیفته کرده!

برای چند ثانیه ی کوتاه اخم هام توی هم رفتن

آروم و با کمی تردید گفتم:

_ اون یه دختره؟

سری تکون داد و به عادت ناخن هام و توی کف دستم فشار دادم.

نه که ناراحت باشم؛ اما...

فکر کردن دربارش اونطور که کامیار عاشقانه دربارش تعریف می کرد، احساس خوبی رو مهمونم نمی کرد.

ابرویی بالا انداختم و گفتم:

_امیدوارم بهش برسی.

نیمچه لبخندی تحویلم داد که چال روی گونش نمایان شد

متقابلا لبخندی به آرامش و مهربونیش زدم.

اون واقعا یه حامی خوب بود.

از شروع اولین ماموریت مشترک و آشناییمون همراه و

مراقبم بود.

البته همه ی بچه ها همینقدر خوب و صمیمی بودن و به هم کمک می کردن.

خواستم حرفی بزنم که ناگهان نگاهم به جلوم چرخید و متوقف شد.

انگار که برق از بدنم رد شد.

با دقت ببشتری نگاهش کردم.

خودش بود!

رد نگاهش روی انگشت های قفل شدم بین انگشت های کامیار بود.

دست کامیار رو ول کردم.

کامیار ایستاده نیم نگاهی بهم انداخت.

رد نگاهم رو دنبال کرد و به رامتین رسید.

سوالی بهش نگاه کرد؛ لبم و از داخل گاز گرفتم.


romangram.com | @romangram_com