#خیانتکار_عاشق_پارت_76
_رویا رو اعصابم راه نرو!
منگ گفتم:
_من که چیزی نگفتم.
بی توجه بهم با کلافگی و عصبانیت گفت:
_مخم تیلیت شد پیش اون دانشجوهای اسکل!
_فهمیدی سردستشون کیه؟
_آره! اینم شدکار؟
اخمی کردم و گفتم:
_ نکنه دوس داری جا من باشی و با اون دراکولا سروکله بزنی؟!
منتظر جوابش نموندم و با اخم خیره به جلو شدم
این ماموریت اعصابم رو بدجور بهم ریخته بود. از اون ماموریت های طولانی و سخت بود و حس بدی بهش داشتم.
دست هام رو روی فرمون فشار دادم.
اما حرصم فقط می تونست با شکستن یا گند زدن به کسی یا چیزی بخوابه...
اون سره خیابون یه پسره ژیگول و مامانی وایساده بود.
از اونا که سلامشون کنی می گن بزن...۰۹۲۲
با دیدنش عصبانیتم شعله ور شد.
دیدن تیپ و قیافه ی مسخرش برام عذاب آور بود...
من بخاطر آرامش امثال این ابله بی وجود دارم جون می کنم؟!
ماشین و کنارش نگه داشتم.
اسما با تعجب نگاهم کرد چشمکی بهش زدم
اشاره کردم که جلو بیاد.
لبخندی زد و نزدیکم شد
شیشه روکشیدم پائین و با لبخند گفتم:
_خواهر شبی چند؟
ارزون حساب کن مشتری شیم.
romangram.com | @romangram_com