#خیانتکار_عاشق_پارت_75
_خب؟
_چی خب؟
کلافه نگاهش رو بهم دوخت و گفت:
_ بعد از اون همه ریسک و دردسر چیزی عایدت شد که گزارش کنیم؟
_مکان دوربین ها و جای اسناد و فهمیدم.
_ما قراره مدارک رو با فیلم دوربین ها بدیم که بشه به عنوان مدرک ازش استفاده کرد؛ نه جاش رو!
_نمی گفتی هم می دونستم، من کارم رو بلدم، نیازی به زر زدن های تو نیست.
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_نفهمیدن چی شده؟
_نه فقط منگ بودن قرصش عوارض جانبی نداره، ملینا سرش درد می کرد و رفت، خودش هم به همین خاطر رفت.
علت خوابشون هم به ظاهر خوردن زیاد بود برای همین مشکلی پیش نمیاد .
_ببینیم و تعریف کنیم؛ کاراصلی به عهده ی توه
منم نمی خوام به پای تو بسوزم. بهتره زود تر کارو تموم کنی. سردار شریفی گفت حداقل تا دو هفته ی دیگه وقت داری
بی خیال آدامسم رو جوئیدم و گفتم:
_خیله خب فهمیدم، حالا شرتو کم کن.
با حرص پیاده شد و درو چنان کوبید که ماشین رفت بالا...
وحشی آمازونی!
باید چند تا ردیاب و شنود و اسلحه از آراد بگیرم.
***
نگاهم رو چرخوندم تا اسما رو پیدا کنم.
بعد کمی سرک کشیدن، گوشه ی دیوار دیدمش که حرصی ساعتش رو نگاه می کرد.
گفت نه بیا دنبالم؛ الان نه و سی و شش دقیقست!
رسیدم کنارش یه بوق کشدار زدم که چسبید به دیوار.
با حرص به سمته ماشین اومد و سوار شد.
کیفش رو پرت کرد صندلی عقب و یدونه محکم زد پس کلم
romangram.com | @romangram_com