#خیانتکار_عاشق_پارت_73

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

_من و رامتین این حرف ها رو با هم نداریم...

اونی که وقتی می ره تو باید اجازه بگیره، تویی!

منتظر جوابم نموند و راه افتاد سمت اتاق

پوزخندی زدم و خیره به مسیره رفتنش، زیره لب گفتم:

اول تورو سرویس می کنم بعد رامتین جونت رو!

خودکار رو به حالت ضربه ای به پیشونیم زدم.

تو هیچ کدوم ازاتاق ها نیست...

چون به هیچ کدوم مگر در صورت جلسه یا سرکشی نمیره؛ اونم در حد کوتاه و آشکارا، می مونه اتاق خودش ولی من به هیچ بهانه ای نمی تونم برم تو

همیشه هم خودش هست؛ نباشه هم در رو قفل می کنه.

و حتی من منشی هم کلید یدکش رو ندارم.

باید یه برنامه ریزی حسابی برای ورود به اتاقش بکنم

از صدای تلفن از جام پریدم گوشی رو برداشتم

_خانم سعادت شیرینی بیار!

پوفی کشیدم و زیره لب گفتم:

_چشم!

گوشی رو سره جاش کوبیدم

مگه من آبدارچیتم پفیوز؟

***

با حرص سینی رو برداشتم و به سمت اتاقش راه افتادم و زیر لب غر زدم:

ای که حناق شه تو گلوتون، جفتتون به درک واصل شین؛ انگل های جامعه!

چنان مدرکی ازت به دست بیارم که سی یا چهل بار اعدامت کن،ن تا بفهمی زندگی با جون مردم شوخی نیست و ارزشش قابل قیاس با پول حرومی که در میاری نیست.

در زدم و رفتم تو...

در بدو ورود، چشمم به ملینا افتاد، که با یه تاب بندی نشسته بود رو سینش...

با دیدن همین صحنه نگاه ازشون گرفتم.


romangram.com | @romangram_com