#خیانتکار_عاشق_پارت_71

با قر گوشی رو روی میز گذاشتم و روی کاناپه نشستم.

باید از این به بعد که توی شرکت هستم رفتار و طرز صحبتم رو اصلاح کنم

مشکل این جاست که من حتی اگه سلام هم بکنم چند تا ناسزا توش هست؛ کنترلی هم رو اعصاب و حرف ها و حرکاتم ندارم.

استاد کریستینا چند ماه فقط آداب حرف زدن و خانم

بودن رو یادم داد.

باادب باش متین و باحوصله رفتار کن، بلند نخند، بلند حرف نزن، قوز نکن، صاف راه برو، تالاب نخور و خیلی آموزش های دیگه...

تا بتونم زنده بمونم و ماموریت هام رو درست انجام بدم .

حرف هاش همیشه تو مغزم می چرخید

توی همه ماموریت ها با آموزش هایی که بهم داده بود زنده و موفق بیرون می اومدم

چون هنوز وقت مردنم نرسیده بود.

باید زنده می موندم تا شاید بتونم آرزوهای مردم رو زنده کنم...

تا بتونم بجای زنده بودن، زندگی کنم

***

مانتوی رسمی و تنگ به رنگ سرمه ایم رو با شلواره همرنگش پوشیدم؛ مقنعه ی مشکی مو سرم کردم

و گریم جدید این ماموریتم رو انجام دادم.

لنز آبی روشنم رو گذاشتم ابروهام رو نازک و هشتی گرفتم.

خال هایی که لازم بود رو گذاشتم و با گریم کمی صورتم رو عوض کردم.

یه گریم سه روزه و ضد آب!

سوئیچم رو برداشتم.

ساعت هفت صبح بود.

هر روز باید ساعت پنج و نیم صبح بلند می شدم و می رفتم، خدمت جناب مهندس دزد، بی وجدان!

عوضی ای بود اون سرش ناپیدا...

به همه چیز گیر می داد. از نوک پا تا فرق سرم رو موشکافانه برانداز می کرد.

تو این مدت خیلی خوب فهمیدم که اصلا ازم خوشش نمیاد.

بدتر از همه ی این ها هنوز بهم اعتماد نکرده بود.


romangram.com | @romangram_com