#خیانتکار_عاشق_پارت_69
برعکس سعی کردم اخمم رو پنهان کنم، خنثی نگاهش کردم و گفتم:
_انقدر دروغ و خیانت حال میده؟
لبخندش کمی محو شد و شیطنت چهرش کمرنگ تر شد.
آب دهنش رو قورت داد و شونه ای بالا انداخت
_بی خیال من که دوسش نداشتم؛ در ثانی حقش بود؛
اون کسی بود که کالاهای تاجر های مارو می دزدید و علیه دولت و مردم نیرو جمع می کرد
سارا متفکر سری نشون داد
_استدلالت تو طحالت! تو رو چیکار کرده بود؟
سودا اخم کرد و با حرص گفت:
_اه چمیدونم؛ یه جوری می گین انگار بد کردم!
به عنوان یه مامور وظیفه شناس کار درستی انجام داده بود و ماموریت بزرگی رو علیه دشمنان کشور و مردم انجام داده بود و این بهترین خدمت برای یه پلیس وطن دوست بود.
اما دروغ و فریب کاری و خیانت بهترین روش نیست. کاش بشه بدون ریاکاری کارمون رو درست انجام بدیم.
چند تا از بچه ها با آراد رفتن و کامیار من و سارا و اسما رو رسوند خونه و شب رو هم پیشمون موند.
***
پام پیچید لای انبوه لباس و وسیله و با مخ رفتم تو زمین...
آه از نهادم خارج شد!
تو این مدت دهنم سرویس شد، انقدر که خوردم تو در و دیوار!
جدیدا دست و پا چلفتی شدم.
رو کردم سمت لباس ها و با حرص گفتم:
_الان من بخورم زمین افلیج شم، چی بهتون می رسه
که انقدر تو دست و پائین؟
سری به تاسف برای خودم تکون دادم
خونم رو از بقیه ی گروه جدا کرده بودم و الان ساکن یک آپارتمان بودم که آراد برام کرایه کرده بود.
هنوز وسیله های اندکم رو مرتب نکرده بودم و خونه نامرتب بود.
عادت به کار خونه نداشتم چون همیشه با سارا زندگی می کردم و اون بخاطر وسواسش هم که شده خراب کاریا و شلختگیام و سروسامون می داد.
romangram.com | @romangram_com