#خیانتکار_عاشق_پارت_64

_مشکل که همیشه پیش میاد ولی بخاطر یه چیز مقاومت کردم.

با تعجب پرسیدم:

_برای چی؟

_برای چمدون سوغاتیای تو!

خندیدم و دیوونه ای نثارش کردم.

_الان تو ماموریتی؟

بی حوصله گفتم:

_نمی دونم اگه طرف قبول کنه منشیش شم، تازه راهم باز می شه.

_چه باز شه و چه باز نشه مراقب خودت باش.

_هستم.

_بیشتر باش!

به ندرت جدیتش و دیده بودم، با این حال باز هم سر تکون دادم_من می تونم مراقب خودم باشم.

_تو این دنیا چیز هایی وجود ندارن که نمی تونی مراقبشون باشی.

پوفی کشیدم، اون و آراد معنی دار حرف می زن انگار قراره من عاشق شم و خودم و به کشتن بدم.

_من می تونم احساساتم و کنترل کنم.

_زبونت و که نمی تونی.

با شنیدن حرفش پوزخند روی لبم نشست. منظورش از مراقبت زبونم نبود!

نفسی تازه کرد و از تخت پایین اومد

_ آماده شوبریم بیرون.

دلم واسه ایران و آب و هواش تنگ شده!

لامصب یه نفس عمیق بکشی؛ کل جدول مندلیف میره توحلقت!

خندیدم و گفتم

_دیوونه؛ ترکیه گردی زده زیره دلت!

***

نشستیم روصندلی پارک، گازی به بستنیم زدم.


romangram.com | @romangram_com