#خیانتکار_عاشق_پارت_63
_می دونم انقدر دیوونه هستی که این کارو بکنی.
چشمک شیطونی زد و گفت:
_تو هر چی بخوای من نه نمی گم.
سرم و پایین انداختم و به آهستگی گفتم:
_می دونم...!
_اگه واقعا می دونی دیگه هیچوقت این نگاه غمگین و تحویلم نده
لبخنده کمرنگی نثاره چشم های مهربونش کردم و با لحن بشاش تری گفتم:
_می دونم؛ حالا سوغاتیای من و بده
اشاره ای به ساک کوچیک گوشه ی اتاق کرد کرد
_هفت جده پس و پیشم جلو چشمم اومد تا اینارو واست خریدم
باذوق نگاهی بهشون کردم
_عشق منی تو
_ها؟
اشاره به ساک کردم
_بلاخره عشقم رسید!
نگاهه پوکر فیسی بهم انداخت
و بعد طی یه حرکت آکروباتیک پارچ آب رو گرفت رو سرم.
برای چند ثانیه نفس کشیدن یادم رفت.
به خودم اومدم و جیغ زدم
_می کشمت کامی
لبخندی زد و گفت:
_عوضش دیگه به حموم نیاز نداری.
بیشعوری زیره لب گفتم و موهای نیمه خیسم رو جمع کردم، به هر حال که نمی تونستم تهدیدم رو عملی کنم.
_چه خبر از اونجا؟ مشکلی که برات پیش نیومد؟
چشمکی بهم زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com