#خیانتکار_عاشق_پارت_47

_تو این دنیا چیز هایی وجود ندارن که نمی تونی مراقبشون باشی.

پوفی کشیدم، اون و آراد معنی دار حرف می زن انگار قراره من عاشق شم و خودم و به کشتن بدم.

_من می تونم احساساتم و کنترل کنم.

_زبونت و که نمی تونی.

با شنیدن حرفش پوزخند روی لبم نشست. منظورش از مراقبت زبونم نبود!

نفسی تازه کرد و از تخت پایین اومد

_ آماده شوبریم بیرون.

دلم واسه ایران و آب و هواش تنگ شده!

لامصب یه نفس عمیق بکشی؛ کل جدول مندلیف میره توحلقت!

خندیدم و گفتم

_دیوونه؛ ترکیه گردی زده زیره دلت!

***

نشستیم روصندلی پارک، گازی به بستنیم زدم.

و آروم گفتم:

_می گم کامی...

_هوم؟

اشاره ای به دختری که به همراهه پسره شیک پوشی از روبرومون میومدن کردم و گفتم

_چرا این ها انقدر خوشبخت و خوشحالن؟

ابرویی بالا انداخت و با لودگی گفت:

_چون تن تاک می پوش...

پریدم میون حرفش

_إ کوفت!

از حرص داخل لحنم خندید و گفت:

_چمیدونم، برم یقش رو بگیرم بگم چرا رویا انقدر بدبخت و غمگینه؟

قسمت دوم


romangram.com | @romangram_com