#خیانتکار_عاشق_پارت_46

_ها؟

اشاره به ساک کردم

_بلاخره عشقم رسید!

نگاهه پوکر فیسی بهم انداخت

و بعد طی یه حرکت آکروباتیک پارچ آب رو گرفت رو سرم.

برای چند ثانیه نفس کشیدن یادم رفت.

به خودم اومدم و جیغ زدم

_می کشمت کامی

لبخندی زد و گفت:

_عوضش دیگه به حموم نیاز نداری.

بیشعوری زیره لب گفتم و موهای نیمه خیسم رو جمع کردم، به هر حال که نمی تونستم تهدیدم رو عملی کنم.

_چه خبر از اونجا؟ مشکلی که برات پیش نیومد؟

چشمکی بهم زد و گفت:

_مشکل که همیشه پیش میاد ولی بخاطر یه چیز مقاومت کردم.

با تعجب پرسیدم:

_برای چی؟

_برای چمدون سوغاتیای تو!

خندیدم و دیوونه ای نثارش کردم.

_الان تو ماموریتی؟

بی حوصله گفتم:

_نمی دونم اگه طرف قبول کنه منشیش شم، تازه راهم باز می شه.

_چه باز شه و چه باز نشه مراقب خودت باش.

_هستم.

_بیشتر باش!

به ندرت جدیتش و دیده بودم، با این حال باز هم سر تکون دادم_من می تونم مراقب خودم باشم.


romangram.com | @romangram_com