#خیانتکار_عاشق_پارت_43

چپ چپی نثاره آراد کردم و گفتم:

_حقا که پر رو تر از سنگ پای قزوین خودتی!

خب سرتو بردار؛ انقدم غر نزن پامو معیوب کردی.

مخت که خالیه موندم چرا انقدر سنگینه؟

بدون حرف سرش و رو پام جا به جا کرد.

یکدفعه باجیغ نازی سیخ نشست.

یهو چشمم به کامیار افتاد که عین جت از اتاقش پرید بیرون

_بالاخره آمریکاحمله کرد؟

خواستم بخندم که جیغ بلندتری زد

آراد بلندشد و تهدیدآمیز گفت:

_یه جیغ دیگه بزن تا خودم راهی جهنمت کنم.

اخمی کردم و گفتم:

_چته؟ گوشم سوت کشید!

با ذوق گفت:

_پرسپولیس برد. جون!

صاف وایساد و قری روبه روی سارا که باد کرده نشسته بود رو زمین داد

_دماغ سوخته خریداریم؛ حالا مانتو منو بده برم.

سارا با نارضایتی بلند شد و تلوزیون خاموش کرد، بعد هم فحشی به تیم بازنده و برنده داد...

آراد چشم غره ای به سارا و نازنین رفت و از پله ها بالا رفت.

سارا به سمتم اومد و بو تردید گفت

_درباره ماموریتت تو آران سپهر...

_خب...

_ممکنه قبولت نکنه؟

با بی حوصلگی گفتم_ممکن؟ صد درصد!

خندید و گفت


romangram.com | @romangram_com