#خیانتکار_عاشق_پارت_40

کلی قمپز در کردم، آخرش شد این.

لبخندی زدم و با خودم گفتم خب اشکال نداره؛ جلو رئیس جمهور که نمی زارم یه مشت مفت خور که این حرفارو ندارن.

تهش فقط خورش می خوریم.

بله امم... خب خورش...!

خورش که یادم افتاد جیغی زدم که چهار رستون خونه لرزید

عین جت تازوندم سمتش و درش رو باز کردم.

نفسی از سره آسودگی کشیدم…

خوبه شعورش رسیده و نسوخته!

نگاهی به کتاب آموزش آشپزی انداختم و بعد به غذا ها، حالا باید زیرش رو خاموش کنم

نگاهی به سقف انداختم.

خدایا پنجاه تومن نذر شرفم که اگه جلوی بچه ها بر باد رفت باید خرج غذای رستوران کنم.

کفگیر رو کوبوندم رو پیشونیم

سرتخته بشورمت رویا!

نازنین پیش مرگت شه، چرا فرار نکردی؟

بین من و اسما و سارا و نازنین و آناهیتا و سودای زلیل شده، قرعه به نام من افتاد که امشب واسه همه غذا درست کنم.

هر چند اگه مثل همیشه از بیرون غذا می خریدیم.

خیلی بهتر بود؛ چون من آشپزی نکردنم خیلی بهتر از کردنمه!

***

نگاهی به دختر توی آینه و غم عمیق درون چشماش انداختم

چشم هایی که هر روز در پس لنز های رنگارنگ می خندیدن، مسخره بازی درمی آوردن، جک می گفتن و بی خیال رنگ لاک ناخنشون و عوض می کردن...

چشم هایی که یکی دوسالی می شد که باهاش غریبی می کردم

مژه های بلندی که انگار مثل چسب پلکام رو روی هم فشار می دادن و اجازه نمی دادن نم اشکی همیشگی تو چشم هام هویدا بشه.

مغزم تو هر ساعت و هر دقیقه و ثانیه فریاد می زد و می گفت چشماتو ببند و بخند... نبین و نخواه که این

همه خیانت و فلاکت و ببینی...!

نرو تیمارستان و پدرتو نبین؛ دنبال مادر خودخواهت نگرد


romangram.com | @romangram_com