#خیانتکار_عاشق_پارت_37
حتی بعده از هم پاشیدن خونواده ی داغوونمون!
***
نگاه پر از نفرتی به سر درش انداختم.
( شرکت آران سپهر عرضه کننده ی انواع دارو ولوازم پزشکی... )
کار ها و مدارک استخدامم به عنوان منشی قبلا انجام شده بود.
پس مشکل خاصی نمونده بود، جز نظر نهایی رئیس شرکت.
نگاهی به نظافتچی کردم و پرسیدم
_ببخشید آقا؛ منشی جدید شرکت هستم، اتاق آقای رئیس کجاست؟
_طبقه ی پنجم، اتاق انتهای سالن.
سوار آسانسور شدم.
حالا انتهای سمت راست شه یا چپ؟
خب... چون خلافکاره اتاقش هم سمته چپه دیگه...!
تک خنده ای کردم...
عجب استدلال محکمه پسندی!
نگاهی به در بزرگش انداختم که بالاش نوشته بود اتاق مدیریت.
میز منشی هم کنارش بود با مانیتور و تلفن و ...
در زدم که صدای کلفت و جدی گفت:
_بفرمائید داخل.
وا نکنه با دراکولا طرفم؟!
آخ آراد... مردشور خودت و این ماموریتات و با هم ببرن.
این یارو داروهای فاسد و تاریخ انقضا گذشته رو باعوض کردن تاریخشون به مردم می فروخت.
اونطور که نفوذی های سازمان می گفتن، داروهای بی کیفیت و تاریخ گذشته روبه مردم خودمون می داد
و داروهای باکیفیت و قاچاق می کرد به ترکیه و کشور های دیگه.
وارد اتاق شدم...
باصلابت و محکم به سمت میزش رفتم.
romangram.com | @romangram_com