#خیانتکار_عاشق_پارت_28
و نازنین و آناهیتا هم کار های دیگه ای برای انجام دادن، داشتن
سارا با لبخند ناخن هاشو لاک می زد.
فارغ از تموم ترسا و استرس هایی که روح و تن من و بقیه رو می لرزوند، دنبال عشق و حال بود
حیاط بزرگ و سر پوشیده ای بود.
آلاچیق های قشنگی با درخت های زیاد داشت تاب هم داشت.
البته قدیمی و زهواردر رفته بود.
به غیر از این ها یه استخربزرگ هم وسط حیاط خودنمایی می کرد.
این خونه بیشتر به درد یه زوج عاشق باکلی توله می خورد
که توی این حیاط بزرگ و خوشگل بازی کنند.
توی افکارم سر می کردم
که با جیغ آناهیتا پریدم.
ترسون نگاهی به حیاط انداختم. که دیدمشون.
اون و نازنین خرس هیکل رو تاب بودن و با سرعت
میومدن و می رفتن
به لطف آموزش های سازمان نترس شده بودیم وآموزشای دفاع شخصیم همه روآماده ی کارای سخت کرده بود.
اما نه انقدر که روی تاب درب و داغوون بپرن
با اخم رفتم سمتشون و گفتم،
_بیاین پایین!
دوتای گوریل قد و هیکل دارین...
الان از ریشه درش میارین، میوفتین افلیج تر از اینی که هستین می شین و ماموریت میره رو هوا؛ حوصله نعش کشی ندارم.
جفت شون با هم چشم غره رفتن
_توجرعت نداری نیا و زرنزن!
به توربطی نداره؛ تو برو خودت رو جمع کن
_زر و عمت می زنه، بیا پایین میمون.
ترجهی نکردن.
romangram.com | @romangram_com