#خیانتکار_عاشق_پارت_27

سودا با بیچارگی ناخن شو می جویید

یکدفعه چشمش بهم افتاد و گفت:

_عشقم چی کار کنم درمقابل این بوزینه؟

اسماخواست اعتراض کنه و بگه تقلب درکار نیست

قبل اینکه بگه شونه ای بالا انداختم و گفتم:

_ به من ربطی نداره جو گیر شدی شرط بندی کردی، حقته! بخور هسته شم تف کن.

باحال زار نگام کرد

_نامرد.

اسما با نیشی که در راستای جر خوردن بود، شصت شو برام آورد بالا

_چاکر داش رویا!

لبخند کجی زدم و انگشتم و بالا آوردم...

چند لحظه تو شکه حرکتم بود.

به خودش اومد، جیغ نصفه ای کشید و در همون حال هرچی جلو دستش بود و برام پرت کرد.

از لیوان گرفته تا ملحفه ی رو مبل کنارش.

چشمکی به سودایی که با سوءاستفاده گری مهره ها رو جابه جا می کرد، زدم.

و درحالی که درمی رفتم

با دستم بهش علامت دادم:

فیفتی فیفتی؛ نصف من نصف تو!

قرار بود اگه اسما ببازه گزارش سی صفحه ای سودا رو تنظیم کنه و بده آراد که با توجه به اینکه من کمکش کردم شرط و ببره، باید ده صفحه هم از مال من و می نوشت.

در حالیکه رد می شدم. نگاهی به نازلی انداختم که بی تفاوت داشت کتاب می خوند.

عین چوب خشک می موند.

کارش پشتیبانی و اطلاعات گرفتن و کارای فنی بودو همین ماموریتش مستلزم رمزشناسی بود. کار اون و همکاراش محافظت مکالمه های دولتی سیستم های اطلاعاتی بود(cryptanalysis)بود

شرکت مستقیم توعملیات نداشت بیست و پنج سالش بود و فسیل قابلی تشریف داشت.

رفتم تو حیاط خلوت؛ جا به جای خونه دوربین داشت...

نگاهی به بچه ها انداختم من و اسما و نگار و سارا که واسه مدرک جمع کردن و گرفتن ثروت های دزدی ازدست دانیال صدر اومده بودیم.


romangram.com | @romangram_com