#خیانتکار_عاشق_پارت_23

گوشاش تیز بود!

خودم و زدم به اون راه و بحث رو عوض کردم، با شیطنت گفتم:

_تو ماموریت، من و آوردی ددر؟

جوابم رو نداد و به روبرو خیره شد.

اگه می داد، باید به آراد بودنش شک می کردم.

بدون حرف ماشین و خاموش کرد و پیاده شد

با اخلاق های خاصش آشنا بودم.

با نیمچه لبخندی پیاده شدم و دنبالش رفتم، تا رسیدیم به زیر پل که یه رود کم عمق از زیرش می گذشت.

سیگاری رو روشن کرد.

و نزدیک آب روی شن نشست؛ زیر چشمی بهش نگاه کردم: قدبلند و ورزشکاری بود.

چون آموزشای سازمان واقعا سخت بودن و آدم و می ساختن!

زن و مرد هم نداشت؛ همه باید آماده می شدن.

موهاش پرپشت و خامه ای بود و خط انداخته بود کناره هاش، پوست ش سبزه بود، چشمای کشیده ی عسلی دماغ کوچیک ولبای باریک با اخمی که جزء لاینفک صورتش بود.

واسه همین جا آراد، میرغضب هم بهش می گفتم.

برای یه سنگ دل، بی تفاوت زیادی جذاب بود.

_پسند شدم؟

نیشم رو باز کردم و گفتم:

_بگی نگی از سره نازی چسبک زیادی!

این روان قاطی پاتیلتم که باکمی زور و صد البته مهریه درست میشه.

پک عمیقی به سیگارش زد و جوابم رو نداد.

نازنین عاشق آراد بود...

اما آراد چیزی به اسم احساس و نه می شناخت، نه تو کارش دخیل می داد.

توجهی بهش نشون نمی داد.

یعنی رسما نادیدش می گرفت و کسی حریفش نمی شد.

عاشق آراد شدن فاجعه ای بود که قلب نازنین رو هدف گرفته بود.


romangram.com | @romangram_com