#خیانتکار_عاشق_پارت_22

سری تکون دادم و با تعجب گفتم:

_راستی تو مگه تبریز نبودی؟

_بودم، ماموریتم تموم شد اومدم اینجا ببینم بچه ها درچه حالن!

پوزخندی زدم

_پس اومدی جاسوسی ما؟

بدون کوچک ترین تغییری تو لحنش گفت:

_ فکر کردی نمی دونم چه گندی زدی؟

_نزدم

با تاکید گفت:

_زدی. واسه چی منشی رو نکشتی؟

کمی جاخوردم. از کجا فهمید؟

با این حال حق به جانب گفتم:

_خب که چی؟

کاری نکرده بود، حتی اون منشی هم با این که کارش غیرقانونیه و برای دانیال صدر کارمی کنه، جز مردم ماست.

درضمن چهره ی هیچ کدوم از افراد و هم ندید، چرا می کشتمش؟

با لحن تند گفت:

_ دفعه ی بعد که خواستی زورو بازی دربیاری، قبلش یه قبر دو نبشه تو بهشت زهرا واسه خودت بخر...

دستور از بالاست، توتصمیم نمی گیری!

پوفی کشیدم و چشم غره ای تحویلش دادم

کی بشه خودم سنگ قبرتو با آب فاضلاب بشورم؟

پسره عصا قورت داده!

_این بار و استثنا گزارش نمی دم.

زیر لبی گفتم:

_وظیفته، آدم فروش!

برگشت سمتم و یکی از نگاه های همیشگیش رو نثارم کرد.


romangram.com | @romangram_com