#خیانتکار_عاشق_پارت_102
چشمکی زد و گفت
_من بیشتر!
سوار ماشینم شدم و مستقیم روندم سمت آپارتمان کریستینا؛ دستم رو گذاشتم رو زنگ و برش نداشتم.
می دونستم چقدر این حرکت رو مخشه.
صدای جیغ اسما از پشت آیفون اومد
_رویا؟
لبخند ژیکوندی زدم و خیره به آیفون گفتم
_جونم؛ تو فقط بگو رویا...
_بی رویا شم الهی! چته روانی؟
بردار اون دست لامصبتو که هم آیفون و هم مخ ما رو تیلیت کردی
بعد هم آیفون رو زد.
محبت بهش نیومده، جونت درآد بی احساس!
رفتم تو
_سلام علیکم چه بویی میاد! غذا برام درست کردی؟
_نه بابا استاد خودش درست کرده
–خودمم شک کردم از تو بخاری نمیاد
و رو به کریستینا کردم و گفتم
_به به فک کنم وقت شوهر کردنته.
چشم غره ای رفت و اسما خندید.
نمی دونم چرا رو اسم شوهر حساس بود
مدارک رو با تمام اسناد و وسایل گذاشتم جلوش.
لبخند پر ذوقی زد و گفت:
_می دونستم نا امیدمون نمی کنی؛ داشتن از این تاخیر شاکی می شدن
با اخم گفتم:
_مگه نخود کشمشه؟
romangram.com | @romangram_com