#خیانتکار_عاشق_پارت_101
بیاد
خب...98%...99%زود باش...100% و تکمیل.
فلش و مدارک و وسایل و تو کیفم جاسازی کردم و فیلم دوربین توی اتاق و که تازه نصب کرده بودن رو تا بودنم پاک کردم، و تنظیم کردم، که از ده دقیقه ی دیگه فیلم بگیره
***
همزمان که قدم می زدیم، با سر حرفش رو تائید کردم
_آره به نظر منم جای قشنگیه، کی می تونیم بریم؟
_بعد از سفر ترکیه، باید یه سری چیز ها رو منتقل کنم پاریس.
بعد همونجا ازدواج می کنیم
با ذوقی ساختگی خندیدم و گفتم:
_عالیه! من که خیلی مشتاقم
از دیدن ذوقم لبخندی زد
_رائیکا؟
_جانم؟
_همین که تو خوشحالی برام ازهمه ی دنیا با ارزش تره
ذوق من برای این بود که اصل ماموریتم رو انجام داده بودم و به زودی راحت می شدم
ایستادم تا به هوش بیاد و هزار بهونه جور کردم که ازخستگی خوابت برده بود.
بعد هم رفتیم رستوران شام خوردیم.
و به میل رامتین اومدیم برای قدم زدن.
من نمی دونم از چی این دختره رو مخی، عشوه دار، دروغ گو خوشش میومد؟
چون حس می کردم، نسبت بهم صادقه
جالبیش اینجا بود که با اینکه توضیح خاصی نداده بودم، اشاره ی خاصی هم به اون شب و کامیار نکرد.
بدون توجه به مردمی که رد می شدن، دستم رو که توی دستش بود بالا آورد و بوسید و گفت:
_مراقب خودت باش!
پس فردا صبح وسایل ضروری تو جمع کن، میام دنبالت با هم بریم فرودگاه.
_باشه، خوشحالم که باهات میام
romangram.com | @romangram_com