#خیانتکار_عاشق_پارت_103

هیچ کس نمی تونه تنهایی وارد اتاقش بشه مگه اینکه خودشم باشه

اسما گفت_مگه اینکه جونوری مثل تو مامور باشه!

_خف...

استاد کریستینا وسط بحثمون پرید و گفت:

_فردا برات یه ایمیل می فرستم، با آدرس وشماره ی بچه ها تو ترکیه؛ فقط محل جلسه رو با ساعت دقیقش گزارش بده کارت همینه.

سری تکون دادم و گفتم

_حله!

باید برای سفر چند روزم به ترکیه آماده می شدم.

پس خیلی زود خداحافظی کردم، با سرعت به سمت آپارتمانم رفتم. دوش گرفتم و پریدم رو تخت

خسته بودم...

هم روحی هم جسمی!

یادش به خیر که نه، ولی دوست داشتم وقتی پرستار شدم و کمی پول به دست آوردم خودم و مادرم و سارا رو از جهنمی که پدرم برامون درس کرده بود نجات بدم.

نگاهم رو به سقف دوختم:

مامان این تو بودی که من و جا گذاشتی‌!

منم جات می زارم بین خاطره های تلخی که مسببش خودت بودی، نمیبخشمت، نه تورو نه شوهرتو نه پسرات رو؛ من از خونوادم... از عزیز ترین هام ضربه خوردم، جناب رامتین هدایت!

نباید دور من می پلکیدی حالا که پلکیدی تاوون میدی.

تو هم جای برادرهام که بهم خیانت کردن.

حق اونا رو از تو می گیرم تو هم آدم نیستی، اونا هم نبودن.

همشون من و تو اوج جوونی با یه خواهر و کلی بدهی و سختی جا گذاشتن.

***

_رائیکا؟ بیدار شو خانمی باید پیاده شیم

با خستگی پلک هاش رو که انگار با چسب رو هم قفل کرده بودن باز کرد.

قسمت پنجم

_برو الان میام.

خمیازه ای کشید، با اینکه کل راه و خوابیده بود باز هم خسته بود


romangram.com | @romangram_com