#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_7

تقه اي به خوردومتيناداخل شد.

متينا:بهتري عزيزم؟

_خوبم،متينااين جاچه خبره؟فهميدي منظوراون مرده چي بود؟



متينا:فهميدن که فهميدم،ولي....



_حرفت و بزن.

متينا:راستش ازاون باديگاردايي که تورواسکورت مي کردن پرسيدم گفتن که راشادخان بوده.



چشام زدبيرون وگفتم:چي بوده؟

لبه ي تخت نشست وگفت:راشادخان طايفه ي خودش بوده وچون بادختراون يکي طايفه که پانيده رابطه داشته،واوناهم که ناموس ازهرچيزي براشون مهم تربوده,راشادومي کشن وطبق قانون اوني که رابطه ي نامشروع داشته بايدتااخرعمرش توي همون روستابمونه واونيم که همسريانامزدکسي که به قتل رسيده هستش بايدتوروستابقيه ي عمرش روزندگي کنه.



حرصم گرفت وگفتم:نه بابا؟اون وقت من باپانيدچه فرقي دارم؟تروخشک باهم مي سوزن؟اصلاکدوم خري اين قانون وگذاشته؟



متيناباترس دستش و گذاشت جلوي دهنم و گفت:هيس،يلدااينامثل ماتهرانيابچه سوسول نيستن ميان مي زنن شل وپلت مي کنن،خوب مي دوني که چاره اي نداري دوتاطايفه بيرون اين درمنتظرتوان,نه چاره داري نه راه فرار.



همه ي حس هاي بددرمن جمع شد.

حرص،عصبانيت،بغض،ناراحتي،تنفر،ترس...

همش باعث شدکه قطره اشکي ازگوشه ي چشمم بيرون بياد.

_حالاواسه چي باديگارد گذاشتن برام؟



ابروهاشوانداخت بالاوگفت:که فرارنکني ديگه.



يکم باهم صحبت کرديم وسعي کرديم راه حلي پيداکنيم امااخرش به پوچي رسيديم.

وقتي سرم وازدستم دراوردم ازاتاق خارج شدم که دوتامردتنومندجلوم ديدم.



حدس زدم ايناهمون باديگاردايي هستن که متيناازشون حرف مي زد.

اخماموکردم توي هم وگفتم:اون هيکل قناصت و بکش کنار.



ازجاش تکون نخوردکه کيفم و محکم زدم وسط سينش.

بازم تکون نخورد.

رفتم نزديکش وگفتم:ببين پسرخوب،حواست باشه داري باکي درميوفتي،من مثل طايفه ي شمابلدنيستم بکشم وگروگان بگيرم وغربت بازي دربيارم ولي بلدم حالت و بگيرم,اين جااون روستاي فکستنيه شمانيس تهرانه,اوکي؟


romangram.com | @romangraam