#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_6





غول بيابوني:خانم اگه اجازه بدين واستون توضيح مي دم.

_بفرما!



غول:مي دونين كه زندگي تو روستا خيلي متفاوته با زندگي توي شهر...اين جا قبيله ها به ناموسشون حساسن و اجازه نمي دن ناموسشون از جلوي چشمشون تكون بخوره

.دوست شما خانم يك خان بوده و الان با توجه به اين كه ايشون بيوه شدن اختيارشون دست خانواده راشاد خان خدا بيامرزه.

يه جوري مي گه راشاد خان انگار همه جهان و فتح كرده...فقط يه عوضيه آشغال بوده كه....با ياد اين كه مرده يه توبه اي كردم و سرم و انداختم پايين و رفتم سمت اتاق يلدا.

از كمد لباساش و برداشتم و خواستم برم طرفش كه ديدم بهوش اومده و....



#پارت5



(يلدا)

بااحساس اينکه به سرم دوتاوزنه ي صدکيلويي وصل کردن چشام وبه ارومي بازکردم.



نگاهي به اطراف انداختم.

من روي تخت بيمارستان بودم.

دستم واوردم بالاکه سوزش بدي پشت دستم احساس کردم.

نگاهي بهش انداختم که ديدم سرم وصل کردن بهم.

درهمين حين دراتاق بازشدپرستارداخل شد.

پرستارمشيري:خوبين خانوم سپهري؟



_بهترم,کي من و اورده اين جا؟

پرستارمشيري:خانوم شايان اوردنتون ظاهرافشارتون افتاده بود.



_باشه ممنون عزيزم مي توني بري.

پرستار:چشم،کاري داشتين درخدمتم خانوم سپهري.

وبعدخارج شد.

خانوم مشيري يکي ازکاراموزهاي متينابودکه دراين بيمارستان کارمي کرد.



نشستم وبه تخت تکيه دادم.

کم کم داشت همه چي برام تداعي مي شد.


romangram.com | @romangraam