#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_24
باگنگي گفتم:منظورت چيه؟
دستم وگرفت وچنان سمت خودش کشيدکه روي چمناپرت شدم.
متيناباصداي بلندگفت:وايي يلداراست مي گي؟توام ازاين پيرپاتالا که فقط ورور غيبت مي کنن وباچشاشون مي خوان تيت وپرت کنن بدت مياد؟اه اه والاحق داري,منم حالم ازشون بهم مي خوره ايکبيرياي دهاتي.
چشام زدبيرون وگفتم:متيناچي داري مي گي؟دارن نگامون مي کنن.
متيناهم اروم گفت:مي دونم بابا ازاون موقع هم که شعرمي خوندم داشتم قاطي شعرام به جدواباد راشادفحش مي دادم که متوجه بشن دفعه ي ديگه فوضولي نکنن.
خنده ي بلندي کردم وگفتم:ازدست تو،پاشوبريم يه چيزي بخوريم,بعدش مي خوام برم ازاهاليه روستابپرسم اداب ورسومشون چيه؟کي خانه؟کي حرفش بروبياداره؟تاشايدبتونم کاري بکنم وجلوي حکمشون باايستم.
باشه اي گفت وباهم به سمت داخل رفتيم ويک راست رفتيم وسرميزنشستيم.
به محض نشستن ما،مادربزرگ راشاداومدسرميزنشست وبااخم گفت:خانوم خان حواست وجمع کن اين جاشوخي وخنده نداريم حرمت جمع ونگه دارکه داغ ديده ان.
منم بي تفاوت گفتم:خانوم مهران فرعزيز،بايدياداوري کنم که من به ميل خودم اين جانيومدم وهرکارکه دلم بخوادمي کنم.داغ ديده؟اين خانواده هيچي براشون مهم ترازاداب ورسومشون نيس بعدشمامي گي داغ ديده؟اگه اين طوره پدرومادرمن هم داغ ديده ان که بچشون روفرستادن بين شماها،درضمن اون خاني که مي گين لياقت احترام وعزاداري نداره,مشکلي دارين مي تونين بابردياخان حرف بزنين تامن و بفرسته تهران.حالااگه حرفاتون تمومه بفرمايين مي خوام بادوستم راحت باشم.
باحرص ازجاش بلندشدوگفت:فکرنمي کردم ان قدربي حياباشي،ننه بابات بدتربيتت کردن.
باعصبانيت دستم و محکم کوبوندم روي ميزومنم بلندشدم تاچشم توي چشم بشيم وبادادگفتم:حرمت خودتون و نگه دارين تا احترام موي سفيدتون روداشته باشم،شماکه دم ازحياوتربيت خانوادگي مي زني نوه ي خودت چي؟رابطه ي نامشروع داشتن تربيته ياخيانت به همسرعقديت؟شايدم پچ پچ کردن وپشت سراين واون حرفاي نامربوط زدن وتوهين کردن علناجلوي طرف مي شه حياومتانت؟اره؟حدخودتون وبدونين وگرنه همتون وتوي اين سياه چال حکم اجباري مي ندازم اوکي؟
باحيرت نظاره گرعصبانيتم بودوبدون هيچ حرفي گذاشت ورفت.
هه...مگه حرفيم داره که بزنه؟شعورتواين طايفه بيدادميکنه اصلا,ازبزرگ خانواده بگيرتاکوچيکشون.
نشستم وسرم وگرفتم بين دستام.
متينادستش و گذاشت پشتم وگفت:فدات شم يلدايي حرص نخوراينا ارزش ندارن که توخودت و اذيت مي کني،ببين همين چندروزپيش فشارت افتاده بودبازم همين جوري مي شيا.
باشه اي گفتم واطمينان دادم بهش که حالم خوبه.
بعدخوردن صبحانه....نه نه،درواقع بعدکوفت کردن صبحانه گوشيامون و ازطبقه ي بالابرداشتيم وازخونه زديم بيرون تاسرازکارشون دربياريم ويه سروگوشيم تواون يکي طايفه اب بديم.
قدم زنان داشتيم به سمت شلوغيه روستامي رفتيم که...
#پارت16
داشتيم قدم زنان راه مي فتيم که متيناگفت:يلدامن گشنمه.
_نيم ساعتم ازخوردن صبحانت نگذشته دختر.
romangram.com | @romangraam