#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_22
متيناباحرص گفت:نه زهراخانوم شمابفرمايين برين بخوابين اين سوسکه هم خسته مي شه مي ره,البته اگه دادوفريادشمابقيشون و بيدارنکرده باشه.
طفلي زهراخانوم هم چشمي گفت وازاتاق دورشد.
ديگه جرعت ديدن بقيه ي فيلم ونداشتيم براي همين لب تاب وخاموش کرديم وباهم روي تخت خوابيديم.
يک ساعتي گذشته بودکه هم چشماي من بازبودهم چشماي متينا.
_به چي فکرمي کني؟
متينا:به اين که ازترس دارم توي شلوارم شکوفه ميزنم گوله گوله.
خنده ي کوتاهي کردم وگفتم:به نظرت اخراين داستان چي مي شه؟
متينا:هيچي ديگه کلاغه به خونش نمي رسه اينم پرسيدن داره؟
باکف دستم زدم روي پيشونيش وگفتم:دلقک کي بودي تو؟من دارم ازخودم حرف مي زنم توازکلاغه مي گي؟
متينا:اهان،والامن ازاون خاني که توي طايفه ي مقابل ديدم مي تونم بگم که....
همين جورنگاش کردم تاادامه ي حرفش وبگه.
متينا:پدرت درومده.
خفه شويي زيرلب گفتم وپشتم و بهش کردم.
ده مين بعدمتينادرحالي که تخت وباخودش تکون مي دادگفت:وويي وويي.
برگشتم سمتش وگفتم:بازچه مرگته؟
متينا:واي يلداداره دستشوييم مي ريزه.
_خب پاشوبرو.
متينا:تنهايي که نمي شه.
باچشاي گردنگاهش کردم وگفتم:نه الان به بروبچ خبرمي دم اکيپي بريم دلي به دريابزنيم نظرت چيه؟
متينا:نه ديوونه منظورم اينه که مي ترسم تنهايي برم توام بياپشت درسرويس وايساتامن گلاب به روت دست به اب شم.
پوفي کردم وبلندشدم.
تقريباربع ساعتي گذشته بودومتيناخانوم داشت توي دستشويي براي خودش اوازمي خوند.
romangram.com | @romangraam