#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_20

دوباره پقي زديم زيرخنده ومتينامشغول تعريف کردن اتفاقات...



#پارت13

(متينا)



_يلدا نمي دوني چه قدردلم تنگ شده گورخرراه راه من...ببين دق كردم ازدوريت، اومدم وَر دلت بشينم دلت واسم تنگ نشه البته مي دونم تو اين چند روز خيلي بهم فكر مي كردي و گفتم بيام فكرت درگير...



يلدا:متينا؟

_جون؟

يلدا:برو سر اصل مطلب.

_دلت تنگ نشده بود يعني!؟

يلدا:چرا چرا ،حالا بگو چي شد كه اومدي؟



_هيچي عشقم ،چندروز پيش مامانت بهم زنگ زد، خيلي

نگرانت بود گفت که توعادت نداري جاهايي بري كه كسي و نمي شناسي، خلاصه كلي حرف زديم منم چون ديدم تو بدون من دق مي کني اومدم اين جا.

يلدا:خيلي خوب شد اومدي واقعا بهت نياز داشتم،مرسي.



_خودم مي دونم. يلدا كم تر حرف بزن الان يادم مي ره چي مي خواستم بگم.

يلدا:معذرت شما حرفت و بزن.



_جونم برات بگه كه اين شد كه ما اومديم اينجا.ولي ناموسا تو زندگياي روستايي آرامش نقش اصلي و ايفا مي کنه كه من به همين آرامش حساسيت خاصي دارم.

باورت نمي شه چي شد...

يلدا با دهن بازداشت من وتماشامي کرد وباديدنش تواون قيافه پقي زدم زير خنده كه تعجب كرد.

يلداباحرص گفت:درد يلدا بخوره تو سرت بنال ديگه آدم و كنجكاو مي كني!!



مي دونستم بااين كارم حرصش در مياد واسه همين ادامه ندادم و بقيه حرفم و كامل كردم:هيچي ديگه آقا بربري رو ديدم...

يلدا:كي؟آقا بربري كيه ديگه ؟

_بابا همين گنده لات اين جا ديگه بهشون چي مي گن...وايسا،وايسا،سر زبونمه ها.



يلدا با شك و با تن صداي خيلي آروم گفت :خان؟

_آره آره، همين برديا خان.چه قدرم خودش و دسته بالا مي گيره پسره از دماغ فيل افتاده ،ولي ازم سؤال كرد چرا اومدي؟ از طرف كي اومدي؟ و اين چرت و پرتا, بعدش که ديدمن دهنم بستس وهيچي نمي گم کلافه شدودرنتيجه آقابربري اجازه داد من بيام پيش تو .

يه نفس عميق کشيدم تاهواوارد ريه هام بشه ازبس يک سرحرف زدم وبعدش بازادامه دادم:


romangram.com | @romangraam