#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_2
يلدا بود و هزاران فکر نارس در سرش. دل کوچکش طاقت نا مهرباني دنيا را نداشت. دلش براي دوستش پر مي زد. براي دوستي که عشق و خيانت و مرگ را با هم تجربه کرده و از سر گذرانده بود!
ذهنش پر بود از سوالات بي جواب. دلش راه حلي مي خواست براي آرام کردن دوستش اما هيچ چيزي يافت نمي شد.
#پارت2
(يلدا)
صداي جيغ و گريه و زاري اطرافيانم، عصبي ام کرده بود.
- اين پسر لياقت گريه کردن شما رو داره؟
بالاي قبرش ايستاده بودم و با خونسردي تمام، به اسم روي مزار زل زده بودم.
"مرحوم راشادمهران فر".
مثلا من نامزدش بودم و کسي ديگه داشت خودش رو هلاک مي کرد.
به قيافه ي پانيد نگاهي انداختم.
صورت کشيده اي داشت با لب هاي برجسته و بيني کوچک.
موهاش بلوند و تقريبا تنها شباهت بينمون بود!
چقدر سخت بود باور اين که دوست صميميت با نامزدت رابطه داشته باشه!
چقدر سخته باور اين که، دوست صميميت عشق اول نامزدت بوده!
دوباره به قبرش نگاهي انداختم.
تمام خاطرات با هم هجوم آوردن به ذهنم:
- راشاد برات بميره؛ نبينم ناراحت باشي! خودم سه سوته برات يه غذاي خوشمزه درست مي کنم.
- يلدا، عمرم، حاضرشو برات يه سورپرايز دارم.
- مي دونستي خيلي دوست دارم؟ رفت لبه بام و با تمام نيروش فرياد کشيد:يلدا عاشقتم!
- چي شدي راشاد؟ چرا زخمي شدي؟راشاد: به خاطر اين که تو رو داشته باشم با خانوادم دعوام شد!
يعني همش دروغ بود؟ کسي که مي گفت ديوانه وار عاشقمه، حالا عاشق يکي ديگه شده بود؟
دوست چندسالم که مي گفت دلم مي خواد هميشه با راشاد خوشبخت باشي، باهاش درارتباط بوده؟
اين ها همه آه از ته دل داره، گريه و داد و فرياد داره، پس چراساکتم؟
چرا انقدر خونسرد به قبرش زل زدم؟
با قرار گرفتن دستي روي شونم برگشتم.
romangram.com | @romangraam