#حکم_اجباری
#حکم_اجباری_پارت_11

_ظاهراوقت نمي شه من استعفابدم,تومي توني جاي من فرم استعفاروپرکني؟



ناراحت سرشوانداخت پايين وگفت:اره حلش مي کنم.



دستم وگذاشتم روي دستش وگفتم:ناراحت نباش يه روزانتقام همه ي اين کاراشون و مي گيرم.



همديگرو بوسيديم ومن باعوض کردن لباسام بايک دست مانتووشلواروشال مشکي ديگه براي خداحافظي اماده شدم.



خداحافظي تلخي بود,تلخ تراز زهر,جداکردن يه فرزندازپدرومادرش,از زادگاهش,ازخوشحالياش,بدترين ظلم دنياس.



سوارماشين شدم وازپنجره به عزيزانم نگاه کردم.

ماشين به حرکت دراومدو...



#پارت8



ماشين به حرکت دراومد.

قراربودمن و به فرودگاه برسونن چون من هيچ جوره حاضرنبودم باماشين اين جاده ي خشک وگرم وتحمل کنم.

به بليط توي دستم خيره بودم که متينااس ام اس داد.



بازش کردم:سلام جيگر،خوش مي گذره؟کسي وهنوزدق ندادي؟



براش تايپ کردم:سلام،هنوزتوي فرودگاهم رسيدم روستابهت خبرمي دم کي مرده اس کي زنده.



درجوابم باشه اي زدوگوشيم وخاموش کردم.

شماره پروازمنواعلام کردن وبعدچک کردن خودم وچمدونم سوارهواپيماشدم.

به برگه ي شماره صندليم نگاه کردم.

خوبه سمت پنجره ميوفتم.

رفتم نشستم وبعدبستن کمربندم چشام و بستم وسرم وبه پشتي صندلي تکيه دادم.



مي خواستم براي لحظه اي اتفاقات امروزوفراموش کنم.



هواپيماتکوني خوردومهمان دارشروع کردبه توضيح دادن:


romangram.com | @romangraam