#هاید
#هاید_پارت_93

چطور این کارو کردی؟



سرشو کمی کج کرد و گفت: این دفعه گوش ندی .. مجبورت میکنم کارایی رو کنی که...

نگاهش از رو چشمام سر خورد و رو لبام موند و ادامه داد: شاید خوشت نیاد.



بازوم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم: نمیدونم... چیکار میکنی یا چطور انجامش میدی.

ولی اخرین بارت باشه وارد ذهنم میشی.

پسش زدم و در عقب رو باز کردم و کنار مایا نشستم.

هاوارد هم نشست و ماشین رو روشن کرد.

نگاه سنگینش رو از داخل اینه رو خودم حس میکردم... ولی توجه ای بهش نمیکردم.



رایکا: هی خوبی؟؟



برگشتم سمت صداش... این حرف رو روبه هاوارد زد.

سرمو کج کردم و بهش نگاه کردم... صورتش عرق کرده بود و اصلا خوب به نظر نمیومد.



مایا: گفتمم‌.. تو وضعیتی نیستی که رانندگی کنی.



رایکا با قیافه اویزون رو به هاوارد گفت: اگه میخوای بمیری لطفا برو همون عقب بمیر...

من جوونم ارزو دارم...



هاوارد برگشت و بهش نگاه کرد... رایکا با ترس دستش رو اورد بالا و ادامه داد: باشه باشه... اروم باش.

اصلا همینجا بمیرر...



هاوارد نفس عمیق کشید و گفت: خوبم... نگران نباشید.



مایا بازوی رایکارو نیشگون گرفت و گفت: زبونت رو میبرما.



رایکا دستش رو گذاشت رو بازوش و نالید: اخخخ... وحشی..خواهر برادر لنگه همن.



مایا: ولی تو و کارلا اصلا شبیه نیستید.... اون خانم و مهربون.. تو پررو و بی ادب.



رایکا بهم چشمک زد و گفت: هرچی باشه ظاهر خوبی داریم ...

به مایا نگاه کرد و ادامه داد: تو چیی؟؟؟ سیاه سوخته... داداشتم که با اون دماغ خرطومیش حرفی برای گفتن نمیزاره.



از حرفش خندم گرفت و گفتم: رایکا..



سرش رو تکون داد و گفت: چیه.. دروغه؟

دستش رو دراز کرد و صورت هاوارد و گرفت و کج کرد و به نیم رخ میدیدیمش... مایا هم خندش گرفته بود.

رایکا: بیا ببین... کل صورتش رو پوشش میده.



romangram.com | @romangraam