#هاید
#هاید_پارت_92
مایا بهم اشاره کرد و گفت: بهتره راه بیفتی... من براش تعریف میکنم.
باشه ای گفتم و راه افتادم.
هاوارد: میخوام برم خونه.... باید لباسم رو عوض کنم.
از آینه نگاهش کردم و گفتم: ما تو ایتالیا نیستیم...
سرش رو بلند کرد و از داخل اینه به چشمام زل زد و گفت: میدونم... حافظم رو که از دست ندادم.
ولی میخوام برم خونه... بزن کنار.
رایکا: اول قلاده منو باز کنید... بعد هرجا میرید برید.
هاوارد نیش خندی زد و گفت: نه بزار بمونه بهت خیلی میاد.
رایکا: به تو بیشتر میاد هاپو.
هاوارد دستش رو از رو بازوش برداشت و گفت: گفتم.. نگه دار ماشینو.
_ چرا؟!
داریم میریم یه مسافر خونه ..
هاوارد: نگه دار..
مایا رو به هاوارد با نگرانی گفت: تو حالت انقدری خوب نشده که بخوای رانندگی کنی...
هم خودتو به کشتن میدی هم مارو... هرجا که هست ادرس بده کارلا میبرتمون.
هاوارد از داخل اینه دوباره نگاهی بهم انداخت... ولی حرفی نزد.
نگاهم رو از چشمای خمارش گرفتم .
صداش تو گوشم پیچید: ماشین رو نگه دار.
انگار اختیارم دست خودم نبود... سرمو چرخوندم و از آینه بهش نگاه کردم... لباش تکون نمیخورد.
ولی صداش مدام تو گوشم اکو میشد...
سرعتم رو کم کردم و ماشینو نگه داشتم... با صدای در ماشین به خودم اومدم... چرا نگه داشتم؟؟
من نمیخواستم... چطور؟
رایکا: کاشش به حرف منم اینجوری گوش میکردی.
نگاش کردم و گفتم: ولی... م..من نخواستم که..
در سمتم باز شد و دستای هاوارد دور بازوم حلقه شد و منو کشوند بیرون.
محکم خوردم به سینش و با ابروهای گره خورده بهش نگاه کردم و گفتم: تو مجبورم کردی...
romangram.com | @romangraam