#هاید
#هاید_پارت_91
رایکا نگام کرد و گفت: اونااا منو دزدیدنن... بعد میخوای بری دنبالشون؟!
_ اره چون... بهمون کمک کردن.
رایکا: چون منو دزدیدن کمک کردن؟؟
مایا: من حس خوبی بهشون ندارم.... فقط به تائو اعتماد دارم بینشون.
رایکا دست زنجیر شدش رو کوبید رو پاش و اروم ادای مایا رو در اورد.
با دیدن قیافش خندیدم و گفتم: ای حسود...
مایا: چی؟!
رایکا: هیچی... تو به اون جنازه برس.
مایا: بالاخره که میرسیم... پیاده میشم.
اخ هاوارد به هوش بیاد.... حرفایی که زدی رو بهش بگم... ببینم بازم بهش میگی جنازه.
رایکا شونه هاش رو بالا انداخت و گفت: بگو.. مثلا میخواد منو بترسونه.
هاوارد: نمیترسی؟
رایکا نیشش رو بست و با وحشت از جاش تکون خورد و برگشت سمت عقب...
ماشین رو نگه داشتم و به سمت صدا برگشتم.
رایکا: یا خدا.... این چرا زنده اس؟
هاوارد درحالی که دستش رو بازوش بود.. خودش رو بالا کشید و نشست و با چشمای آسمونیش به رایکا چشم دوخت و گفت: جنازه اره؟
رایکا آب دهنش رو قورت داد و گفت: جنازه چیه؟؟
کی گفت جنازه؟
اخ هاوی جون نمیدونی چقدر از اینکه زنده ای خوشحالم... هی به اینا میگم گاز بدید ببریمش پیش دامپزشکی چیزی.
گوش نمیدن که.
مایا با خنده گفت: دامپزشک؟
رایکا ادای فکر کردن رو در اورد و گفت: عه.. دامپزشک برای حیواناته.... اخه نه که چشم قشنگمون یکم وحشی میزنه.
گفتم شاید اونا بتونن درمانش کنن.
هاوارد با لبخندی که رو لبش بود چشم از رایکا گرفت و به من خیره شد.
به دستش اشاره کردم و گفتم: خوبی؟
بدون اینکه حرفی بزنه... با تکون دادن سرش به نشونه مثبت جوابم رو داد.
نگاهش رو ازم گرفت و روبه مایا پرسید: کجا میریم؟ چند وقته که بیهوشم؟
romangram.com | @romangraam