#هاید
#هاید_پارت_90
با دیدن کلمه هاید که درخشش از بین رفته بود فهمیدم هیچ سایه ای دیگه تو خونه اطرافش نیست..
برای همین اون سگ رو فرستادیم بیرون تا بتونه کمک بیاره...
که بعد اون پسر کره ای...
مایا: تائو.!
رایکا چشماش رو تو حدقه چرخوند و گفت: حالا هر چی که هستت... همون .
اومد درو باز کرد و ما هم اومدیم پیشتون.
_ چرا اون دختره رو با خودشون بردن؟
رایکا: نمیدونم... نیروی خاصی نداشت.. فقط میتونست چهرش رو عوض کنه و شبیه هرکی که میخواد بشه.
مایا: پس از اون استفاده کرد تا گولمون بزنه...
رایکا: گولتون بزنه؟
اتفاقاتی که تو نبود رایکا افتاد رو براش تعریف کردم و اونم طبق معمول مسخره بازی در میاورد .
نمیدونستم کجا دارم میرم اصلا اینجا که هستم کجاست... فقط بی مقصد میروندم.. تا از اون خونه دور بشیم.
رایکا درگیر دستبند و قلاده دور گردنش بود، مایا هم گیاه های روی زخم هاوارد رو هی عوض میکرد و نگران و عصبی بود.
خودم... خودم کل راه چشمم به هاوارد بود.
تقصیر منه.. اگه گفته بودم که سایه ها اونجان... صدمه نمیدید.
ماشین تائو پیچید جلوم ... محکم زدم رو ترمز و ماشینو نگه داشتم.
مایا: چیکار داره میکنه؟
_ نمیدونم...
درو باز کردم و رفتم بیرون و رو به تائو که میومد سمتم گفتم: چه خبره؟... چیشده؟
بهم رسید و یه نگاه به داخل ماشین انداخت و بعد رو بهم گفت: کجا دارید میرید؟؟
همینطوری گازشو گرفتی و بی مقصد داری میری...
من یه مسافر خونه میشناسم... همین اطراف.
رفت سمت ماشینش و گفت: دنبالم بیا.
سرمو تکون دادم و نشستم پشت ماشین.
رایکا: اووف خسته شدم... میشه قبل از اینکه راه بیفتیم.. این زنجیرای لعنتی رو ازم جدا کنی.
مایا: چیشد کارلا مشکل چیه؟
راه افتادم و بی توجه به غرغرای رایکا جواب مایا رو دادم: گفت یه مسافر خونه میشناسه ازم خواست که دنبالش برم.
romangram.com | @romangraam