#هاید
#هاید_پارت_89
رایکا: اره.. میتونی ذوبش کنی؟؟
دستام رو بردم سمتش و گفتم: اره ... کاری نداره.
مایا از ماشین بیرون اومد و گفت: اصلاا حواستون هست که یه زخمی داریم اینجا..
تائو ظرف تو دستش رو به مایا داد و گفت: بهتره اول از اینجا بریم یه جای امن بعد اونجا یه فکری به حال این قلاده میکنیم.
رایکا کلافه پوفی کشید و گفت: چرا باید اون عنقو الویت قرار بدیم؟!
نشستم پشت فرمون و گفتم: عجله کن رایکاا...
چشماش رو تو حدقه چرخوند و اومد سمت ماشین و نشست...
ما یه ماشین بودیم و تائو همراهاش یه ماشین و پشت سرمون میومدن.
از آینه مدام چشمام به هاوارد بود ... هیچ عکس العملی نداشت... عین یه جنازه رنگو رو پریده افتاده بود.
رایکا: بسه دیگه ... جلوتو نگاه کن.
_ ببینم شما اصلا از کجا پیداتون شد؟؟
دستش رو از رو قلاده گردنش برداشت و گفت: چند تا سایه بهمون حمله کردن... ولی نکشتنمون.
یه دختر دیگه هم همراهمون بود اسمش یادم نیست... روجی، رجین،راجا،
_اووف ول کن اسمشو خب بقیش؟!
رایکا: رووجا... یادم اومد روجا.
اره اون دختره رو با خودشون بردن و ماهم تو اون اتاق موندیم... ولی اون دوتا نیرویی نداشتن و منم که....
دستای زنجیر شدش رو بالا اورد و بهش اشاره کرد و ادامه داد: میبینی...نمیتونستم کاری کنم.
تنها سلاحی که داشتم زبونم بود... تا تونسم مخشون رو خوردم.
مایا: اووف رایکا برو سر اصل مطلب.
برگشت و به مایا نگاه انداخت و گفت: بزرگترت یاد نداده وسط حرف دیگران نپری...؟
_ بس کنید... رایکا عین ادم تعریف کن ببینم چیشد.
برگشت سر جاش و گفت: خب میگفتم... اره خلاصه کلی مخشون رو خوردم ولی میدونید که انقدر شیرین زبونم ...
همزمان با مایا گفتیم: راایکاااا....
رایکا: خب بابا... تو اون اتاق بودیم همه چیز رو میدیدیم و میشنیدیم.... ولی صدای خودمون بیرون نمیرفت.
romangram.com | @romangraam