#هاید
#هاید_پارت_87



تائو: چیزی نیست اون سگ برادرمه...همونی که سایه ها به شکلش در اومده بودن.



هاوارد رو بلند کرد و به کمک هم بردیمش بیرون و گذاشتیمش تو ماشین.

اون سگ از وقتی که بیرون اومده بود هی پارس میکرد...

در ماشین رو بستم و بهش نگاه کردم... هی میرفت سمت خونه و پارس میکرد.



تائو : شما بشینید ... من برم گیاه های دارویی بیارم تا تو راه بتونیم زخمش رو درمان کنیم.



مایا: وای لطفا این سگ رو هم ساکت کن...



تائو رفت سمت یوری و کنارش زانو زد و چیزی بهش گفت..

چشم ازشون برداشتم و رو به مایا گفتم: بلدی رانندگی کنی؟



مایا: نه... تاحالا پشت ماشین ننشستم... میدونی که من تو جنگل بزرگ شدم.



_ باشه پس تو پیش هاوارد بشین من میرونم.



در ماشینو باز کرد و گفت: باشه..

نشست و سر هاوارد و گذاشت رو پاش و گفت: بیا کمک کن کتش رو در بیاریم.. تا راحت تر بتونم اون گیاه رو روی زخمش بزارم.



درو باز کردم و کمکش کردم تا کت هاوارد رو از تنش در بیاره... قسمت پاره شده لباسش رو گرفت و کشید.

کاملا استین لباسش رو کند و گذاشت رو زخمش و گفت: اه چرا انقدر طولش میده.



_میرم دنبالش..



رایکا: کارلا..!



با شنیدن صدای رایکا.. خشکم زد.

هنوز کامل از ماشین بیرون نرفته بودم... سرم رو بلند کردم و به مایا نگاه کردم... متعجب به پشت سرم خیره شده بود.

سریع سرمو برگردونم که محکم خورد به سقف ماشین.

صدای خنده رایکا تو گوشم پیچید...

دستمو گذاشتم رو سرم و اروم رفتم بیرون و بهش نگاه کردم... خودش بود.

با همون چشمای اسمونی رنگش و خنده دندون نماش.



_ خودتی مگه نه؟!



خندش از بین رفت و با حالت جدی ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: نچ... من یه هیولام.

با چشمای ریز شده سرشو کج کرد و ادامه داد: الانم نقشه مرگت رو دارم میکشم.



با خنده دستم رو از رو سرم برداشتم و درحالی که بغلش میکردم گفتم: خفه شوو...

romangram.com | @romangraam