#هاید
#هاید_پارت_86




نگاهش کردم و پلک زدم و رنگ چشمام رو تغییر دادم و گفتم: من میتونم...



با دیدنم ... کمی عقب رفت و گفت: مراقب باش.



تائو: منم کمکت میکنم..



_ نه... صدمه میبینی... فقط عقب وایساا.

بدون هیچ حرفی دست از مبارزه برداشت و رفت پیش مایا.

سرم رو گرفتم بالا و چشمام رو بستم و نفس عمیق کشیدم‌... نمیخواستم این دفعه کنترلم رو از دست بدم.

چشمام رو باز کردم و به سایه ها نگاه کردم.... دستام شروع کرد به اتیش گرفتن.

شعله های نارنجی رنگم رو به سمتشون گرفتم و تعداد زیادیشون سوختن... اولین باری بود که از نیروم انقدر زیاد استفاده میکردم.

کل حیاط پر شده بود از شعله های اتیش...



مایا: کارلا تمومش کن...



با شنیدن صدای ضعیف مایا از پشت سرم نیروم رو متوقف کردم و به اطراف نگاه کردم.

تمام شعله های اتیش از بین رفت بود ولی کلی سایه تو حیاط خونه بود که همشون یه جورایی شبیه مجسمه شده بودن.

مجسمه های سیاه و زشتی که خیلی ترسناک بودن.

برگشتم و رفتم سمت هاوارد... کنارش رو زمین نشستم و بازوش رو تو دستم گرفتم.

یه زخم کوچیک اما عمیق و سیاه.



مایا کنارم نشست و گفت: سایه ها زخمیش کردن...

از اونجایی که انقدر زود روش اثر گذاشته... پس برای الان نیست.



تائو: برای وقتی که فهمیدم برادر بزرگم یه سایه اس... و اونو کشتم.



مایا: اره باید اون موقع این اتفاق افتاده باشه.



نگاهم رو ازشون گرفتم و به هاوارد که چشماشو بسته بود خیره شدم و گفتم: داروش رو دارید مگه نه؟؟؟

پیتر گفت که رایکارو هم زخمی کردید... پس بلدید چطور خوبش کنید!



تائو: اره ... با اون گیاه یه جور جوشونده درست میکنیم و به افراد زخمیمون میدیم.



مایا: خب پس منتظر چی هستید کمک کنید ببریمش داخل.



تائو دستش رو انداخت دور کمر هاوارد و گفت: نه ... نمیتونیم اینجا بمونیم... با شاهکاری که کارلا چند دقیقه پیش نشون داد.

نه تنها لاریسا... کل شهر الان میریزن اینجا.

با صدای پارس سگی که از داخل خونه بیرون اومد نگاهمون چرخید سمتش.

یوری دوید سمتش و اونو در اغوش گرفت.


romangram.com | @romangraam