#هاید
#هاید_پارت_83

من میتونم حسش کنم.... میدونم که اینجاست.



تائو برگشت سمتم و گفت: گفت که تازه رفتن... شاید هنوز بشه کاری کرد.

شاید بتونیم بهشون برسیم‌.



هاوارد همونطور که دستاش رو تو جیبش گذاشته بود و کنار در وایساده بود گفت: هیس...

همه تو سکوت بهش خیره شدیم... سرش رو چرخوند سمت حیاط و لبخند زد و زیر لب گفت: دنبالم بیاید‌.

رفت بیرون و ماهم پشت سرش رفتیم....

چشمم خورد به کلمه هاید... روشن بود.

دستم رو گذاشتم روش و به اطراف نگاه کردم...

خبری نبود ولی این کلمه هی می‌درخشید و درخششش بیشتر میشد.

هاوارد جلو دری که تو حیاط پشتی قرار داشت وایساد و به پسر بچه به زبون خودش چیزی گفت.

پس حدسم درست بود ... هاوارد کره ای بلده.!

پسر بچه دست پاچه به تائو نگاه انداخت.... تائو با یه لبخند مهربون سرش رو تکون داد و دستش رو ول کرد.

رفت سمت در و از داخل جیبش کليد در آورد و قفل روی درو به دست گرفت و شروع کرد به باز کردن.

دستمو برداشتم و به کلمه هاید خیره شدم بازم می‌درخشید ... باید بهشون میگفتم؟!

اگه بگم از اینجا میرن و دیگه نمیتونم رایکارو نجات بدم.



قفلو باز کرد و عقب وایساد... در باز شد و اول رایکا و بعد چند نفر دیگ همزمان ریختن بیرون.

بلند شد و قبل از اینکه مارو ببینه دویدم سمتش و محکم بغلش کردم... از ذوق اشکام رو گونه هام جا خوش کردن.

نتونست تعادلش و حفظ کنه و دوباره افتاد زمین .

سریع ازش فاصله گرفتن و گفتم: ببخشید.... چیزیت که نشد.



همونطور که چشماش رو به هم فشار می‌داد اروم گفت: نه .. خوبم.



بلند شدم و دستم رو دراز کردم سمتش.

دستمو گرفت و بلند شد .. با دیدنم لبخند زد و دستاشو باز کرد و گفت: بیا ... بیا اینجا



خندیدم و این بار اروم بغلش کردم و گفتم: چقدر مهربون شدی... اصولا الان باید با چرتو پرتات عصبیم میکردی.



باز به دستم نگاه کردم درخشش هاید بیشتر از همیشش بود...

صدای هاوارد تو گوشم پیچید...

هاوارد: مراقب باش ....



انقدر واضح بود که انگار کنارم درست تو گوشم این حرفو میزد.

با صدای جرقه و نوری که ایجاد شد از رایکا جدا شدم و به تائو خیره شدم... عصبی بود خیلی عصبی.

چشماش طلایی شده بود و دستاش مشت شده.

شخصی که جلوش بود بیشتر توجهم رو جلب کرد.... اون یه سایه بود.

دوباره صدای هاوارد تو گوشم پیچید: مرااقب باش کارلا... چشمات رو باز کن.



از سایه چشم گرفتم و به هاوارد خیره شدم... مضطرب و نگران بهم خیره شده بود.

romangram.com | @romangraam