#هاید
#هاید_پارت_82


نگاهم رو از دریای اروم چشماش گرفتم و به بیرون خیره شدم.



تائو: همینجاس... این کوچه.



هممون به جایی که اشاره کرد خیره شدیم و وارد کوچه شدیم.

با گفته تائو جلو یه خونه ویلایی کوچیک نگه داشتیم و پیاده شدیم.

ماشین رو دور زدم و رفتم سمت در... مچ دستم توسط هاوارد گرفته شد و متوقفم کرد.

برگشتم سمتش و قبل از اینکه حرفی بزنم گفت: یواش.. شاید تله باشه، اول خودش میره.



تائو جلو رفت و بعد کمی مکث زنگ خونه رو زد و به زبون کره ای چیزی گفت.

بعد چند ثانیه در باز شد و وارد خونه شد.

مچم رو از دست هاوارد بیرون کشیدم و دویدم دنبال تائو بی توجه به صدا کردن مایا وارد خونه شدم.

یه حیاط کوچیک... با درختای خشک شده.. و یه استخر رنگو رو رفته کوچیک که اب داخلش از برگ های خشک شده درخت پر شده بود.

نگاهم رو از فضای اطراف گرفتم و از تائو جلو زدم و وارد سالن شدم.

با دیدن سالن خالی... سر جام وایسادم.



تائو وارد شد و گفت: اونا رفتن..



_ چی!؟

داری دروغ میگی... یکی اینجاست.

اون درو برات باز کرد.



دویدم سمت اتاق ها و یکی یکی درهارو باز کردم و اتاق هارو چک کردم.

اخرین در رو اومدم باز کنم که زود تر باز شد و یه پسر عینکی بیرون اومد و متعجب بهم چشم دوخت.



تائو: متاسفم... خیلی دیر کردیم.



پسره کم سن و سالی که روبه روم بود با دیدن تائو لبخند زد و دوید سمتش و اونو در اغوش کشید.

هاوارد و مایا وارد خونه شدن و کنار در وایسادن و عین من به تائو و پسر بچه ای که بغلش بود خیره بودن.

از هم جدا شدن و شروع کردن با زبان خودشون حرف زدن.

حتی یه کلمه از حرفاشون رو هم متوجه نمیشدم... قیافه مایا هم نشون میداد که چیزی نمیفهمه.

ولی هاوارد اروم و خونسرد بهشون نگاه میکرد.

تائو با نگاه پر از ترس بهم خیره شد و دوباره به اون پسر بچه چشم دوخت و حرف زد.



مایا چند قدم جلو اومد و گفت: اینجا چه خبره؟؟

پس رایکا کجاست...



تائو: رفتن...دیر کردیم.



_ چیی.... امکان نداره.


romangram.com | @romangraam