#هاید
#هاید_پارت_79
تائو: قرار بود بعد از گرفتن رایکا... اول بریم شهر خودمون و با لاریسا معامله کنیم.
تا جایی که اون میخواد ببریمش.
مایا کنارم وایساد و گفت: پس هنوز رایکا پیششون... تایم زیادی نگذشته .
تائو: نه ... اونا خیلی وقته که رسیدن.
مایا: چطوری؟؟؟
امکان نداره تو این تایم کم رفت اونجا.
تائو: یکی از دوستام.. برای جابه جا کردن از نیروش استفاده میکنه و میتونه یه دریچه باز کنه تا از اونجا برن و زود تر برسن.
همزمان با مایا به هم نگاه کردیم.
هاوارد: خب دیگه ... سوال کافیه راه بیفتید.
پروازمون یه ساعت دیگه اس..
مایا: کارلا تو برو هرچی لازم داری بردار ... که حرکت کنیم.
سرمو تکون دادم و گفتم: چیزی نمیخوام.. فقط بریم.
از خونه بیرون زدیم و سوار ماشین هاوارد شدیم...
کل مسیر از شیشه به بیرون خیره شدم و به رایکا فکر کردم.
به حالش، به اینکه دست لاریسا نیفتاده باشه.
با توقف ماشین پیاده شدم و وارد فرودگاه شدیم...
من و مایا کنار هم نشستیم و هاوارد و تائو ردیف کناریمون بودن.
سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم.
با صدای اروم مایا چشمام رو باز کردم و بهش خیره شدم.
لبخند زد و گعت: پاشو رسیدیم.
از صندلی فاصله گرفتم و از پنجره به بیرون خیره شدم.. خیلی شلوغ بود.
بند شدم و به اطراف نگاه کردم همه صندلیا خالی بود و فقط من و مایا مونده بودیم.
بیرون رفتیم و کنار هاوارد و تائو وایسادیم.
بدون هیچ عکس العملی وایساده بودن و به بقیه نگاه میکردن.
_ تا کی قراره اینجا وایسیم؟
هاوارد: تا وقتی که ماشینم برسه.
ابروهامو بالا انداختم و کنار مایا وایسادم..
یه ماشین سفید رنگ جلو پامون ترمز کرد و رانندش پیاده شد...
romangram.com | @romangraam