#هاید
#هاید_پارت_71
اب دهنش رو قوت داد و ادامه داد: خدا میدونه چند نفرو کشته.
مایا با چشمای ریز شده به رایکا خیره شد و درحالی که کوسن تو دستش رو اروم فشار میداد گفت: اگه تورو هم بکشم میشن بیست و شش نفر.
رایکا شروع کرد به قهقه زدن ...
بهش خیره شدم و منتظر شدم تا خندش تموم شه... یکم که اروم گرفت پرسیدم: چته؟؟
به چی میخندی؟
رایکا مابین خندش گفت: واای اخه قیافه اینو نگاه....
خدایی خنده ات نمیگیره؟
برگشتم و به مایا نگاه کردم قیافش عادی بود فقط اخمش بانمکش کرده بود.
لبخند زدم و گفتم: مگه چشه؟
رایکا: والا فکر کرد با این سیس و حرفش خودمو خیس میکنم.
حالا نه که نکردما کردم ولی نه از ترس...
از خنده.
و دوباره زد زیر خنده.
واقعا اخم به مایا نمیومد .... وقتی مایا عصبی میشه دوست داشتنی تر میشه.
حالا من که دخترم با دیدنش خندم میگیره دیگه از یه پسر چه توقعی میشه داشت.
مایا: گم شید ... جفتتون... باز بگم رایکا با من خصومت شخصی داره...
تو چرا عین بز زل زدی بهم و نیشت بازه.
لبمو به دندون گرفتم و گفتم: ببخشید ... داشتم فکر میکردم.
رایکا: اوووو به یه دختر زل بزنی و فکر کنی ...
چیز خوبی از اب در نمیادا.
همزمان با مایا گفتیم: خفه شو دیگه.
خندید و از جاش بلد شد و گفت: باشه بابا من که رفتم...
ولی کارای بد بد نکنید.
چشمک زد و ادامه داد: زیاد سر و صدا نکنید فقط.
_ رایکااا...
با خنده دوید سمت پله ها و گفت: باااشه بابا من رفتم..
با لبخند برگشتم سمت مایا و گفتم: مایا میشه از زیر زبون پیتر حرف بکشی...
ببینی جریان اون سایه چیه؟
romangram.com | @romangraam