#هاید
#هاید_پارت_70


هاوارد: یه انگشتر... میخوام برام بدزدیش.

ولی خیلی خطر ناک...

هاوارد: باش بزار بعد از مشکل تو میریم سر وقت مال من.

تماس قطع کرد و بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و رفت سمت در و از خونه خارج شد.



از جام بلند شدم و رو به پیتر گفتم: واقعا ا نمیفهمم این عنق چطور پسر شماست..



پیتر نگاهی به مایا انداخت و از جاش بلند شد و گفت: من تو اتاقمم... هاوارد برگشت دوباره راجب انگشتر حرف میزنیم.

بلند شد و رفت سمت پله ها.

رایکا درحالی که به رفتن پیتر نگاه میکرد گفت: یه کاسه ای زیر نیم کاسس... ببین کی گفتم.



مایا: نه بابا چی میخواد یاشه...

اگه چیزی هم باشه برای راحتی شماست .



_ اگه اینطوره.. پس چرا نمیزارن اون سایه رو ببینیم؟



مایا نگاهش رو ازم گرفت و به میز دوخت و بعد کمی مکث گفت: نمیدونم.... شاید دلیل منطقی دارن.



نشستم رو مبل و کوسن روش رو تو دستم گرفتم و گفتم: اصلا به این هاوارد اعتماد ندارم.



رایکا: نههه... اینجوری نگو.

چشم ابیا همشون قابل اعتمادن... فقط یکم شخصیت پیچیده ای داره.

لبخند زد و ابروهاش داد بالا و گفت: که اونم طبیعی‌‌‌.. خوشگلا همشون اینجورین.



مایا: باز این حرف زد...

شانس اوردی بالش دست کارلاس.



رایکا ادای مایارو در اورد و حرفاش رو تکرار کرد.... از حرکتش خندم گرفت و گفتم: چقدر شبیه ...

ببینم پشت من که از این غلطا نمیکنی...



رایکا: اووو تا دلت بخواد ..

اصلا یکی از تفریحاتمه.



کوسن تو دستم رو دادم به مایا و گفتم: بیا تا میتونی بزنش.



مایا: نه نه... این دیگه جواب نمیده.

باید میزو تو سرش خرد کنم.



رایکا: یا خدا.... چه دختر خشنی.

همون این کارا رو کردی دستو بالت پر از جای زخمه.


romangram.com | @romangraam